کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَوران بیشینِورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دوران
واژگان مترادف و متضاد
اوقات، دوره، زمان، زمانه، عصر، فصل
-
دَوَران
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← چرخش 1
-
دوران
فرهنگ فارسی معین
(دَ وَ) [ ع . ] (اِمص .) گردش ، چرخش .
-
دوران
فرهنگ فارسی معین
(دُ) (اِ.) روزگار، عهد، دوره ، عصر.
-
دوران
لغتنامه دهخدا
دوران . (اِ) نی و نای . (ناظم الاطباء). دورای .
-
دوران
لغتنامه دهخدا
دوران . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . با 214 تن سکنه . آب آن از رودخانه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
دوران
لغتنامه دهخدا
دوران . (ع اِ) ج ِ دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ دار به معنی سرای . (از آنندراج ). رجوع به دار شود.|| ج ِ دوار. (دهار). رجوع به دوار شود.
-
دوران
لغتنامه دهخدا
دوران . [ دَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) گردش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی . چرخ . طوران . گردانی . چرخش . دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 4 ص 16) (از یادداشت مؤلف ). چرخه . (...
-
دوران
لغتنامه دهخدا
دوران . [ دَ وَ ] (ع مص ) گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به معنی دور است . (از ناظم الاطباء). گرد گردیدن .دور زدن . چرخ زدن . چرخ خوردن . چرخیدن . (یادداشت مؤلف ). گشتن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). گرد گشتن . (ترجمان ا...
-
دوران
دیکشنری عربی به فارسی
چرخش , گردش , چرخشي , چرخانيدن , چرخيدن , گردش سريع , حرکت گردابي
-
دوران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] davarān ۱. گردیدن گرد چیزی؛ گردش کردن چیزی پیرامون چیز دیگر.۲. گردش دایرهمانند؛ گردش گرد چیزی.〈 دوران دَم: (زیستشناسی) [منسوخ] گردش خون.
-
دوران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: دَوَران] do[w]rān روزگار؛ عهد؛ زمان.
-
دوران
دیکشنری فارسی به عربی
توزيع , جنس , دوار , عصر , موسم
-
epoch 2
دوران 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] برههای از تاریخ که به دلیل واقعۀ فرهنگی یا تاریخی خاص، برجسته و متمایز باشد
-
Historic period
دوران تاریخی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] هر دورهای در گذشته که ازطریق مدارک نوشتاری قابل پژوهش باشد