کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَل دَله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دل
واژگان مترادف و متضاد
۱. فواد، قلب ۲. خاطر، ضمیر ۳. شکم ۴. درون، مرکز، میان، وسط ۵. جرات، زهره، شهامت
-
دل
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ په . ] (اِ.) 1 - از اندام های درونی بدن جانداران که ماهیچه ای بوده و با حرکتی یکنواخت و پیاپی ، خون را در بدن به گردش درمی آورد. 2 - (عا.) شکم . 3 - خاطر، ضمیر. 4 - دلیری ، شهامت . ؛~ دادن و قلوه گرفتن کنایه از: گرم گفتگوی دوستانه یا عاشقانه ...
-
دل
فرهنگ فارسی معین
(دَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)ناز کردن . 2 - (اِ.) ناز، کرشمه . 3 - روش نیکو، سیرت نیک .
-
دل
فرهنگ فارسی معین
باختن (دِ. تَ) (مص ل .) شیفته شدن ، عاشق شدن .
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دَ ] (اِ) به هندی دریا را گویند. (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دَ ] (اِ) در لهجه ٔ گناباد خراسان ، سگ ماده .
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دَ ] (اِ) در همدان اِشَنَک را گویند، که نوعی صنوبر است . (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به اشنک شود.
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 775 تن . راه آن مالرو. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دَل ل ] (ص ، ق ) دل و دل . دلادل . پر چنانکه ظرفی ازمایع. پر، چنانکه از سر بخواهد شدن [ مایع ظرف ] . پر تا لبه . مالامال . و رجوع به دلادل و دل و دل شود.
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دَل ل ] (ع اِ) ناز. (منتهی الارب ) (دهار). || روش نیکو و سیرت . (منتهی الارب ). حالتی که انسان دارد از سکون و وقار و حسن سیرت . (از اقرب الموارد). || (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی الارب ).
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دَل ل ] (ع مص ) ناز نمودن زن بر شوهر خود. (از منتهی الارب ). ناز کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). جرأت نشان دادن زن بر شوهر خویش با غنج و ناز، گویی که با او مخالفت می کند در حالی که قصد مخالفت ندارد. و اسم از آن دَلال است . (از اقرب الموار...
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبری که ضربانهایش موجب دوران خون می گردد. (از فرهنگ فارسی معین ). رباط. نیاط. (منتهی الارب )....
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دُ ] (اِ) گرهی چند که در امعاء و شکم از قبض بعد از بیماری بهم رسد. و بعضی گویند مرضی است مانند گره که در شکم بهم میرسد و مهلک می باشد. (برهان ). مرضی است که چون گرهی در درون شکم عارض شود و گویند مهلک است . (آنندراج ). گرهی چند که در شکم و روده...
-
دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dil] del ۱. (زیستشناسی) = قلب۲. [مجاز] خاطر و ضمیر.۳. [مجاز] شکم.۴. [مجاز] درون و میان چیزی.〈 دل آزردن: (مصدر متعدی) [مجاز] کسی را رنجاندن؛ آزرده ساختن.〈 دل باختن: (مصدر لازم) [مجاز] عاشق کسی یا چیزی شدن؛ عاشق شدن؛ فریفته ش...
-
دَلْ
لهجه و گویش گنابادی
dal در گویش گنابادی یعنی سگ ماده