کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
playa, dry lake 2, kavir 1, takir
دَغ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ناحیهای خشک و بیگیاه و هموار که در پایینترین بخش یک حوضۀ کویری زهکشینشده قرار دارد
-
واژههای مشابه
-
دغ
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص .) داغ .
-
دغ
لغتنامه دهخدا
دغ . [ دَ ] (ص ) مخفف داغ . (برهان ). رجوع به داغ شود. || زمین بی علف ، یعنی زمین که هرگز گیاه در آن نرسته باشد. (برهان ). زمین بی علف . (آنندراج ). در گناباد خراسان ، صحرای بی آب و علف را گویند. || سر بی موی که از کچلی همچو کون طاس بود. (برهان ). سر...
-
دغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دک› [قدیمی] daq ۱. زمین خشک و سخت؛ زمینی که در آن گیاه نروید.۲. سر بیمو.
-
دغ کردن
لغتنامه دهخدا
دغ کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در زبان اطفال ، زدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دق کردن .
-
قشیش دغ
لغتنامه دهخدا
قشیش دغ . [ ق َ دَ ] (اِخ ) (کوه کشیش ها) کوهی است نزدیک بروسا که بر آن دیرهایی بنیاد شده است . خاندان عثمان پس از فتح آنجا راهبان آن را به درویشان تبدیل کردند. (ذیل المنجد).
-
دَغ و لَغ
فرهنگ گنجواژه
بی آب و غلف، خشک و خالی.
-
واژههای همآوا
-
دغ
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص .) داغ .
-
دق
فرهنگ فارسی معین
(دِ ق یا قّ) [ ع . ] (ص .) 1 - باریک . 2 - اندک ، کم .
-
دق
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) = دک : خواستن ، سؤال کردن ، گدایی کردن .
-
دق
فرهنگ فارسی معین
(دَ قّ) [ ع . ] (مص م .) کوبیدن ، کوفتن .
-
دغ
لغتنامه دهخدا
دغ . [ دَ ] (ص ) مخفف داغ . (برهان ). رجوع به داغ شود. || زمین بی علف ، یعنی زمین که هرگز گیاه در آن نرسته باشد. (برهان ). زمین بی علف . (آنندراج ). در گناباد خراسان ، صحرای بی آب و علف را گویند. || سر بی موی که از کچلی همچو کون طاس بود. (برهان ). سر...
-
دق
لغتنامه دهخدا
دق . [ دَ ] (اِ) معرب دک ، به معنی گدائی و خواستن . (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). درخواست و خواهش . (ناظم الاطباء). سؤال کردن . گدائی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مؤلف بهار عجم گوید که دق به معنی گدائی مجاز است زیرا که آن درِ دیگران را کوفتن است ب...