کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَخِلْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دَخِلْ
لهجه و گویش گنابادی
dakhel در گویش گنابادی یعنی داخل ، تو ، درون ، تَه ، اندرون ، اندرونی
-
واژههای مشابه
-
دخل
واژگان مترادف و متضاد
حاصل، درآمد، سود، عایدی، مداخل ≠ خرج، هزینه
-
cash drawer
دخل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] کشویی در پردازه که انواع مختلف اسکناس در آن نگهداری میشود
-
دخل
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (اِ.) درآمد، عایدی .
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دَ ] (ع اِ) دَخَل . (منتهی الارب ). || علت . (منتهی الارب ). درد. داء. || عیب . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || خیانت . (مهذب الاسماء). || کینه . تهمت . || غدر. مکر. خدیعه . || نیت مرد و مذهب او و دل و نهان و جمیع امور آن . دِخل . دُخَّل . ...
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دَ ] (ع اِ) درآمد. (دهار) (مهذب الاسماء). آمد. (یادداشت مؤلف ). چیزی که حاصل شود از محاصل زمین و جز آن . ضد خرج . یقال : تری الفتیان کالنخل ما یدریک ماالدخل . (منتهی الارب ). سود. فایده . نفع. عایدی . وجهی که در نتیجه ٔشغل و کاری بدست آورند....
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دَ ] (ع مص ) دخول . درآمدن در چیزی . مقابل خرج . (غیاث ). مقابل خروج . درآمدن . (غیاث ): کمین ؛ دخل در امور به نوعی که مفهوم نگردد. (منتهی الارب ). || اعتراض کردن در کار و عمل کسی . (از غیاث ).- دفع دخل مقدر ؛ جواب از سؤال مقدر. پیش گیری از ...
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دَ خ َ ] (ع اِ) دَخل . تهمت . || مفسده . || فساد عقل و فساد جسم . || مکر و فریب و بیوفایی . || عیب حسب . || بیماریی است . || درخت درهم پیچیده . (منتهی الارب ). درختان انبوه . || قومی که منسوب کنند خود را بسوی کسانی که نیستند از آنها. یقال : ه...
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دَ خ َ ] (ع مص ) دَخل . (منتهی الارب ). فاسد شدن عقل و جسم کسی . (منتهی الارب ). تباه شدن عقل و تن . || تباه شدن داخل کار کسی . (منتهی الارب ).
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دِ ] (ع اِ) دَخل . (منتهی الارب ). نیت مرد و مذهب او ودل و نهانی و جمیع امور آن . دُخَّل . (منتهی الارب ).
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دُخ ْ خ َ ] (اِخ ) موضعیست نزدیک مدینه میان ظلم و ملحتین . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دُخ ْ خ َ ] (ع ص ، اِ) درشت اندام مجتمعخلقت . || گوشت بی آمیز. || علف که از بیخ درخت رسته باشد. || پرهایی که داخل بود در ظهران و بطنان از پرها. (منتهی الارب ). پر میانگی از بال مرغ . || بنجشک کوهی . (مهذب الاسماء). || مرغیست کوچک تیزرنگ . ج ،...
-
دخل
دیکشنری عربی به فارسی
درامد , عايدي , دخل , ريزش , ظهور , جريان , وروديه , جديدالورود , مهاجر , واردشونده , منافع , بازده , سود سهام
-
دخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] daxl ۱. [مقابلِ خرج] درآمد؛ سود؛ بهرۀ مال.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] درآمدن.