کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دَاعِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دَاعِ
فرهنگ واژگان قرآن
دعا کننده
-
واژههای مشابه
-
داع
لغتنامه دهخدا
داع . (اِ)آنکه شاعر و قائل نام خود نویسد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). در فرهنگها مانند سروری و برهان قریب بهمین معنی «داغ » با غین معجمه آمده است . رجوع به داغ شود.
-
داع
لغتنامه دهخدا
داع . [ عِن ْ ] (ع ص ، اِ) داعی . رجوع به داعی شود.
-
داع داع
لغتنامه دهخدا
داع داع . [ ع ِ ع ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند یا زجر کنند. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
دعا
فرهنگ نامها
(تلفظ: doeā) (عربی) درخواست کردن چیزی از خداوند یا بزرگان دین هنگام نیاز ، اضطرار، آمرزش خواستن و مانند آنها ؛ هر یک از مجموعه سخنانی که معمولاً به زبان عربی است و از قرآن یا سخنان امامان و بزرگان دین گرفته شده است.
-
دعا
واژگان مترادف و متضاد
۱. نماز، نیایش ۲. رازونیاز، مناجات، ورد ۳. آفرین، تحیت، درود، سلام ۴. حاجتخواهی، نیازطلبی ۵. تعویذ ۶. ثنا، ستایش، مدح ≠ نفرین
-
داء
واژگان مترادف و متضاد
الم، بیماری، درد، رنج، رنجوری، مرض، ناخوشی ≠ تندرستی، سلامت
-
دعا
فرهنگ واژههای سره
نیایش
-
دعا
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ ع . دعاء ] (اِمص .) نیایش ، طلب حاجت از خدا. ج . ادعیه .
-
داء
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) 1 - بیماری ، مرض ، رنجوری . 2 - درد، رنج . ج . ادواء.
-
داء
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) بیماری ، مرض .
-
دعا
لغتنامه دهخدا
دعا. [ دُ ] (ع اِمص ) دعاء. حاجت خواستن . ج ، أدعیه ، دعوات . (از آنندراج ). استغاثه به خدا. استدعای برکت . تضرع . درخواست از درگاه خدا. (ناظم الاطباء). درخواست حاجت از خدا. درخواست حاجت از خداوند برای خود یا دیگری . خدای خوانی . تیغ و شمشیر و خدنگ ...
-
دعاً
لغتنامه دهخدا
دعاً. [ دَ عَن ْ ] (ع اِ فعل ) به معنی دَع است یعنی برخیز و بمان . (از اقرب الموارد). رجوع به دَع شود.