کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوک رشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوک رشتن
لغتنامه دهخدا
دوک رشتن . [ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ریسیدن پنبه یا پشم با دوک : رسم دوک رشتن از پشم و موی وی [ کیومرث ] آورد تا از آن جامه ها کردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).نداری نمک سود و هیزم نه نان نه شب دوک ریسی بسان زنان .فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
دُوک دُوک کِردن
لهجه و گویش بختیاری
duk duk kerdan هیزم و زغال گداخته بدون شعله.
-
دوک تراش
لغتنامه دهخدا
دوک تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) کسی که دوک می سازد و خراطی می کند. (ناظم الاطباء). دوک ساز. (آنندراج ). مِغزَلی ّ. (دهار) (ملخص اللغات ). خراط. (ملخص اللغات ).
-
دوک رشته
لغتنامه دهخدا
دوک رشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دوک ریسه . (ناظم الاطباء). رجوع به دوک ریسه شود.
-
دوک ریسه
لغتنامه دهخدا
دوک ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوکی که بدان ریسمان و طناب خیمه و جز آن تابند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). مِفتَلَة. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار) : گر کونت از نخست چنان باد ریسه بودآن بادِ ریسه اکنون چون دوک ریسه...
-
دوک نشین
لغتنامه دهخدا
دوک نشین . [ ن ِ ] (اِ مرکب ) ناحیه ٔ محل اقامت دوک یا تحت تسلط و مالکیت او؛ و دوک کلمه ٔ فرانسوی و لقبی است اشراف و نجبای فرانسه را. (یادداشت مؤلف ).
-
چاه دوک
لغتنامه دهخدا
چاه دوک . (اِخ ) دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 7 هزارگزی شمال باختری درمیان بر سر راه شوسه ٔ بیرجند به درمیان واقع شده . دامنه و گرمسیر است و27 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و شلغم وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیا...
-
چوب دوک
لغتنامه دهخدا
چوب دوک . (اِ مرکب ) غوش . (فرهنگ اسدی در کلمه ٔ غوش .) ظاهراً نام مطلق ساز یا سازی بخصوص باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
دوک ریسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dukrise دوک؛ آلتی که با آن نخ میریسند.
-
دوک مانند
دیکشنری فارسی به عربی
مستطيل
-
بانوی دوک
دیکشنری فارسی به عربی
دوقة
-
دوک بازی
لهجه و گویش تهرانی
قلم استخوان بر زمین کوبیده وزدن آن از دور با سنگ یا آجر
-
spindle cell carcinoma
پوشچنگار دوکیاخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] پوشچنگاری از بافت پوششی سنگفرشی که یاختههایی دوکی با رشدی سریع دارد
-
دوک بزرگ (لقب شاهزادگان اتریش)
دیکشنری فارسی به عربی
ارشيدوق