کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوکس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوکس
لغتنامه دهخدا
دوکس . [ دَ ک َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). یکی از نامهای شیر است . (منتهی الارب ). || عدد بسیار از چارپایان و گوسپندان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). عدد بسیار. (مهذب الاسماء). || (ص ) لمعة دوکس ؛ پاره ای از گیاه پژمریده ...
-
جستوجو در متن
-
Dukas
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوکس
-
dux
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوکس
-
دوکسة
لغتنامه دهخدا
دوکسة. [ دَ ک َ س َ] (ع ص ) لمعة دوکسة؛ پاره ای از گیاه پژمریده و یا گیاه ترپیچیده . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). به معنی لمعة دوکس است . (منتهی الارب ). و رجوع به دوکس شود.
-
دردجة
لغتنامه دهخدا
دردجة. [ دَ دَ ج َ ] (ع مص ) مهر آوردن شتر ماده بچه ٔخود را. || با هم یکی شدن و پشتی کردن دوکس در دوستی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
تفتین کردن
لغتنامه دهخدا
تفتین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سعایت کردن . برآغالیدن کسی را. کسی را بر علیه دیگری برانگیختن . میان دوکس دشمنی و عناد بوجود آوردن . رجوع به تفتین شود.
-
ادجورث تون
لغتنامه دهخدا
ادجورث تون . [ اِ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است از کنت نشین دوکس از اعمال ستشوستس بر جانب شرقی جزیره ٔ مارش و یناردکان . دارای لنگرگاهی و مناره ایست و اکثر اهالی آن بصید ماهی اشتغال دارند. (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
-
ابوصالح
لغتنامه دهخدا
ابوصالح . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) شعیب بن حرب مدائنی . او بمدائن عزلت داشت و سپس بمکّه شد و تا گاه مرگ بدانجا ببود. و از زهاد معروف است او می گفت : با دوکس می نشین ، یکی آنکه بتو نیکی آموزد و تو از او بپذیری دیگری آنکه تو بوی نیکی آموزی و از تو قبول کند و ...
-
محال
لغتنامه دهخدا
محال . [ م ِ ] (ع مص ) مماحلة. (منتهی الارب ذیل م ح ل ). با هم دشمنی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || با هم فریفتن و مکر کردن . (از منتهی الارب ). با کسی مکر کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). با کسی مکر و کیدکردن . (المصادر زوزنی ). مکر و کید نمو...
-
مزاد
لغتنامه دهخدا
مزاد. [ م َ ] (اِ)نوعی از بازی باشد. و آن چنان است که دو کس در برابر همدیگر خم شده بایستند و سر بر سر هم نهند و سر ریسمانی بردست گیرند و یک سر دیگر آن ریسمان را شخصی بردست گیرد و بر دور و پیش ایشان می گردد و نمیگذارد که کسی بر ایشان سوار شود و بر پشت...
-
چارپا
لغتنامه دهخدا
چارپا. (اِ مرکب ) چاروا. (برهان ) (آنندراج ). مرکب سواری . (برهان ) (آنندراج ). اسب و استر و خر و شتر و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). هر حیوانی که دارای چهار دست و پا باشد. (ناظم الاطباء).ستور بارکش و سواری . (ناظم الاطباء). الاغ . حمار. درازگوش . ...
-
جامدان
لغتنامه دهخدا
جامدان . [ م َ ] (اِ مرکب ) مرکب از جامه (رخت ) و دان . یعنی جای جامه . خانه ای را گویند که رخوت پوشیدنی و غیرپوشیدنی از دوخته و نادوخته در آن بگذارند. (جهانگیری ). جعبه ای است که جامه در آن نهند و به اعتبار مظروف بدین نام خوانده شده است . (شعوری ) :...
-
دوچار
لغتنامه دهخدا
دوچار. [ دُ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هشت . دوبار چهار. || دچار. ملاقات ناگهانی و بدون انتظار. (ناظم الاطباء). برخورد. رویاروی قرار گرفتن . ملاقات . (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). به معنی مقابل و به اظهار «وا...
-
اندوختن
لغتنامه دهخدا
اندوختن . [ اَ ت َ ] (مص ) جمع کردن و فراهم آوردن . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (هفت قلزم ) (انجمن آرا) (آنندراج ).جمع کردن . (رشیدی ). گرد کردن و جمع آوردن . (فرهنگ سروری ). گوالیدن . (فرهنگ سروری ) (از یادداشت مؤلف ). حاصل کردن . گرد کردن . (فر...