کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوّار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
warping capstan, gypsy capstan, gypsy
دوّار عمودی پالکشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] دوّاری عمودی که در هنگام پالکشی و کشیدن و محکم کردن طنابها از آن استفاده میکنند
-
مبتلا به دوار سر
دیکشنری فارسی به عربی
دائخ
-
واژههای همآوا
-
دوار
واژگان مترادف و متضاد
سرسام، سرگیجه، گردش
-
دوار
فرهنگ فارسی معین
(دَ وّ) [ ع . ] (ص .) بسیار گردنده .
-
دوار
فرهنگ فارسی معین
(دَ یا دُ) [ ع . ] (اِ.) گردش سر، سرگیجه .
-
دوار
لغتنامه دهخدا
دوار. [ ] (اِخ ) نام شهری به سیستان . کوره ای است در سجستان . (یادداشت مؤلف ).
-
دوار
لغتنامه دهخدا
دوار. [ دَ ] (از ع ، ص ) مخفف دَوّار. سخت چرخان و گردان . (یادداشت مؤلف ) : تو برون شو هم ز افلاک دواروآنگهی نظاره کن آن کار و بار. مولوی .رجوع به دَوّار شود.
-
دوار
لغتنامه دهخدا
دوار. [ دَ / دُ ] (ع مص ) گشتن سر به علتی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از غیاث ). گردیدن سر. (یادداشت مؤلف ). || گیجی . سرگیجه . گیج خوردن سر. سرآل . اوام . کاتوره . سرگردا. چرخ خوردن سر. گردیدن سر. گشتن سر. سرگردانی . سرگردایی . دُوام . سرگردش ....
-
دوار
لغتنامه دهخدا
دوار. [ دَ / دُوْ وا / دَوْ وا ] (اِخ ) بتی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بتی است عرب را. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بت شود.
-
دوار
لغتنامه دهخدا
دوار. [ دَوْ / دُوْ وا ] (اِخ ) کعبه ، شرفها اﷲ تعالی . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء). کعبه بدان سبب که حاجیان به دور آن می گردند. (از اقرب الموارد). رجوع به کعبه شود.
-
دوار
لغتنامه دهخدا
دوار. [ دَوْ وا ] (ع ص ) گردنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گردا. گردان . گردنده . سخت گردان . دولابی . گردگرد. چرخان . چرخنده . آنکه یا آنچه بشدت بچرخد. بسیار دورکننده . سخت گردگردنده . طایف . طواف . (ناظم الاطباء). هر چیز گردنده . (ناظم الا...
-
دوار
لغتنامه دهخدا
دوار. [ دِ ] (ع مص ) گردیدن با کسی . || نگریستن در کار که چگونه سرانجام دهد آن را. (منتهی الارب ).
-
دوار
لغتنامه دهخدا
دوار. [دَوْ وا ] (اِخ ) زندانی به یمامه . (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
دوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] da(o)vār سرگیجه؛ حالتی که شخص تصور میکند تمام چیزها دور او میچرخد.
-
دوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] davvār هر چیزی که گرد خود یا گرد چیز دیگر بچرخد و دور بزند؛ گردنده.