کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دون کوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دون کوه
لغتنامه دهخدا
دون کوه . (اِخ ) دهی است از دهستان ملوپشته بخش نور شهرستان آمل . واقع در 36هزارگزی شمال خاوری بلده . دارای 340 تن سکنه است . آب آن از چشمه سار تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
واژههای مشابه
-
دُونِ
فرهنگ واژگان قرآن
غيرِ-پايينتراز-زير(دو چيز در معناي "دون" هست ، يکي نزديکي ، و ديگري پستي . کلمه دون در جمله : من دون المؤمنين چيزي شبيه ظرف است ، که معناي نزد را ميدهد البته بوئي هم از معناي فرومايگي و قصور در آن هست ، و معنايش اين است که مؤمنين به جاي مردم با ايمان...
-
دوْنَ
لهجه و گویش گنابادی
dona در گویش گنابادی یعنی دانه ، هسته
-
دُون
لهجه و گویش بختیاری
dun 1. دهان؛ 2. دانه.
-
دون دون
لهجه و گویش بختیاری
dun-dun دانه دانه.
-
دون به دون
لهجه و گویش تهرانی
تناسخ
-
چینه دون، چلیک دون
لهجه و گویش تهرانی
چینه دان
-
گله دون
لغتنامه دهخدا
گله دون . [ گ َ ل َ / ل ِ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری که در 2500گزی شمال خاوری ساری واقعشده است . هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 365 تن است . آب آنجا از رودخانه ٔ تجن تأمین میشود. محصول آن برنج ، توتون ، سیگار، پنبه ، غلات...
-
کهنه دون
لغتنامه دهخدا
کهنه دون . [ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دابو است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
دره دون
لغتنامه دهخدا
دره دون . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 42هزارگزی باختر برازجان و کنار رودخانه ٔ شور با 150 تن سکنه . آب آن از چاه وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
دون بازی
لغتنامه دهخدا
دون بازی . (حامص مرکب ) (اصطلاح عامیانه )در تداول لوطیان ، رذالت و پستی . (یادداشت مؤلف ).
-
دون پرست
لغتنامه دهخدا
دون پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که مردم سفله و فرومایه را پرستد. که به پرورش و پرستاری اشخاص پست و بی ارزش کمر بندد : و حکایت نکایت روزگار دون پرست باشد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 91).
-
دون پرور
لغتنامه دهخدا
دون پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد : بخاییدش از کینه دندان به زهرکه دون پرور است این فرومایه دهر. سعدی (بوستان ).زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور. قاآنی .- امثال : دنیا دون پرور ...
-
دون پروری
لغتنامه دهخدا
دون پروری . [ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دون پرور. تربیت دونان وناکسان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دون پرور شود.