کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دون به دون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دون به دون
لهجه و گویش تهرانی
تناسخ
-
واژههای مشابه
-
اُووِ دُون
لهجه و گویش بختیاری
owv-e dun آبِ دهان dun.
-
دُون دُوگُولَه
لهجه و گویش بختیاری
dun-dugula حبوبات آبگوشت.
-
دروغ و دَوَن
فرهنگ گنجواژه
نادرست.
-
جستوجو در متن
-
اشل
لغتنامه دهخدا
اشل . [ اِ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) حداقل حقوق قانونی رتبه ٔ یک مستخدمین ادارات دولتی . لفظ مذکور از زبان فرانسوی اشل است . (فرهنگ نظام ).این کلمه در زبان فرانسه بمعانی : نردبان ، مقیاس (نقشه )، جدول ، درجه و جز اینها است . و در تداول فارسی بمعنی یادکرده...
-
رافضی
لغتنامه دهخدا
رافضی . [ ف ِ ] (اِخ ) منسوب به گروهی از لشکر زیدبن علی که او را ترک کردند. در اصطلاح فرقه ٔ سنی هر شیعه رافضی است . چه ، ایمان به سه نفر از خلفاءراشدین را ترک کرده است . (فرهنگ نظام ) : گر مشکلی بپرسی زو گویدت که این راجز رافضی نگوید کاین رافضی است ...
-
اشعه
لغتنامه دهخدا
اشعه . [ اَ ش ِع ْ ع َ ] (ع اِ) ج ِ شعاع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شعاع شود. || اشعه درحکمت اشراق که پیروان آن هر چیز را به نور و ظلمت تقسیم میکنند و به انوار الهی و نور انوار قائلند، بسیار متداول است ، چون : اشعه ٔ نوری ، اشعه ٔ انوار...
-
لاذق
لغتنامه دهخدا
لاذق . [ ذِ ] (اِخ ) دون غزله . (ابن بطوطه ). رجوع به دون غزله شود.
-
دوین
لغتنامه دهخدا
دوین . [ دُ وَ ] (ع ص مصغر) مصغر دون یعنی اندکی فرومایه . (ناظم الاطباء). و رجوع به دون شود.
-
پاچ
لغتنامه دهخدا
پاچ . (اِ) به هندی نام علفی است که به یونانی فاستون دون نامند (؟).
-
ژگور
لغتنامه دهخدا
ژگور. [ ژَ ] (ص ) زفت . بخیل . دون . زکور. رجوع به زکور شود.
-
صوارتکین
لغتنامه دهخدا
صوارتکین . [ ت َ ] (اِ مرکب ) در فرغانه نام آنکه دون مرتبه ٔ اخشید است . (مفاتیح العلوم ). رجوع به اخشید شود.
-
فرونگر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ گَ) (ص فا.) 1 - کسی که به پایین نگاه کند. 2 - تنگ چشم ، دون همت .