کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دونیم کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دونیم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
نصف
-
جستوجو در متن
-
قلم کردن یا قلم خوردن
لهجه و گویش تهرانی
دونیم کردن، یا دونیم شدن
-
نصف
دیکشنری عربی به فارسی
دونيم کردن , دو نصف کردن
-
bisected
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تقسیم شده، دو بخش کردن، دونیم کردن، نیمساز کردن
-
bisect
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تقسیم، دو بخش کردن، دونیم کردن، نیمساز کردن
-
bisecting
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تقسیم، دو بخش کردن، دونیم کردن، نیمساز کردن
-
halve
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نصف، دو نصف کردن، دونیم کردن
-
تنصیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tansif ۱. (ریاضی) نصف کردن؛ دونیم کردن چیزی.۲. به نیمۀ چیزی رسیدن.
-
شق کردن
لغتنامه دهخدا
شق کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راست و دراز کردن . (ناظم الاطباء). || شکافتن و چاک کردن و دریدن و دونیم کردن و چاک زدن و از هم جدا کردن و منقسم کردن . (ناظم الاطباء).
-
split
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شکاف، انشعاب، نفاق، ترک، رخنه، دو بخشی، چاک، شکافتن، خرد وقطعه قطعهکردن، دونیم کردن، از هم جدا کردن، فتق داشتن
-
splits
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تقسیم می شود، شکاف، انشعاب، نفاق، ترک، رخنه، دو بخشی، چاک، شکافتن، خرد وقطعه قطعهکردن، دونیم کردن، از هم جدا کردن، فتق داشتن
-
cuts
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کاهش، برش، قطع، بریدگی، شکاف، مقطع، تخفیف، چاک، معبر، کانال، جوی، بریدن، زدن، برش دادن، قطع کردن، کم کردن، پاره کردن، چیدن، دونیم کردن، گسیختن، گسستن، تقلیل دادن، تراش دادن، گذاشتن، نشناختن، میان برکردن
-
تقصید
لغتنامه دهخدا
تقصید. [ ت َ ] (ع مص ) شکستن چوب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکستن چیزی به هر وجهی که باشد و گویند به دونیم کردن . (از اقرب الموارد).
-
ابتهار
لغتنامه دهخدا
ابتهار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حیلت کردن . || دعوی بدروغ کردن . || زنی را بیگناه بخویشتن آلوده کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || دونیم کردن شمشیر را. || تاسه برافتادن کسی را از ماندگی . || کوتاهی نکردن در نفع یا ضرر کسی . || زاری و الحاح کردن در دعا، یا دع...