کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دولچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دولچه
/dulče/
معنی
دول کوچک؛ دلو کوچک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bucket
-
جستوجوی دقیق
-
دولچه
فرهنگ فارسی معین
(چِ یا چَ) (اِمصغ .) دول کوچک ، ظرف آب (اعم از بلوری ، چینی و مسی ) پارچ .
-
دولچه
لغتنامه دهخدا
دولچه . [ چ َ/ چ ِ ] (اِ مصغر) دول کوچک . (ناظم الاطباء). دلو کوچک . دول خرد. (یادداشت مؤلف ). دول چرمین . (آنندراج ). || ظرف دسته داری که بدان آب بردارند. (ناظم الاطباء). ظرف مسین که زنان در حمامها آب با آن ازطاس برگیرند و ظرفی مسین یا چرمین که با ...
-
دولچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سریانی. فارسی، مصغرِ دول] dulče دول کوچک؛ دلو کوچک.
-
دولچه
لهجه و گویش تهرانی
ظرف استوانه مسی دسته دار
-
واژههای مشابه
-
دهن دولچه ای
لهجه و گویش تهرانی
کفش ساقه دار
-
جستوجو در متن
-
ظرف اب
واژهنامه آزاد
دولچه
-
دوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dule دول؛ دولچه؛ دلو کوچک.
-
طشت و لگن و لگنچه
فرهنگ گنجواژه
طاس و دولچه(وسایل حمام).
-
هیز
لغتنامه دهخدا
هیز. (ص ) حیز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مخنث . (برهان ) (فرهنگ اسدی ). بغا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). حیز نیز گویند اما به زبان پهلوی حرف حا، کم آید. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مخنث و پشت پائی . در فارسی «های » هوز با «حای » حطی بدل میشود. (برهان ) : گفتم همی...
-
چه
لغتنامه دهخدا
چه . [ چ َ / چ ِ ] (پسوند تصغیر) به فتح اول و عدم ظهور هاء در فارسی علامت تصغیر است . (در پهلوی ایچک ، ایچه ، ایزه ، ایزک ، ایجک ، ایژک نشانه ٔ تصغیر است ). (حواشی برهان قاطع چ معین ). چون در آخر کلمه درآورند افاده ٔ تصغیر کند مانند باغچه و طاقچه . (...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (ع اِ) لغتی است در دلو. (از مهذب الاسماء). آبکش . لغتی است در دلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دولاب . (شرفنامه ٔ منیری ). مقلوب دلو و به همان معنی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). دلو. ظرفی که نوعاً از پوست حیوانات سازند و بدان آب از چاه می کشند. ...
-
کازرون
لغتنامه دهخدا
کازرون . [ زِ ] (اِخ ) نام شهری و ولایتی باشد از فارس و به این معنی با زای فارسی هم آمده است . (برهان ). نام قصبه ای است در خرّه شاپور فارس به طراوت و خضارت معروف و در حوالی آن باغی به بسیاری و خوبی نارنج مشهور، بگاه بهار از احجار جدار و دیوار خانهای...