کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دول
/daval/
معنی
تٲخیر و درنگ در کاری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bucket, pail
-
جستوجوی دقیق
-
دول
فرهنگ فارسی معین
(دَ وَ) (اِ.) (عا.) مماطله ، تأخیر در اجرای امری .
-
دول
فرهنگ فارسی معین
(دُ) (اِ.) 1 - ظرف چرمین یا فلزی که با آن آب کشند. 2 - ظرفی که در آن شیر دوشند. 3 - سبد. 4 - برج دلو. 5 - (کن .) آلت رجولیت .
-
دول
فرهنگ فارسی معین
(دُ وَ) [ ع . ] (اِ.) جِ دولت .
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (اِ) (اصطلاح عامیانه ) در زبان اطفال ، آلت مردی خردسالان . ایر. شرم پسر. دودول . دودولی . بوبول . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دودول شود.
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (اِ) ظرفی مربع و مخروطی شکل که آن را از چوب سازند و در مرکز مخروطی آن سوراخی تعبیه کنند و محاذی سوراخ سنگ آسیا نصب کنند و پر از غله سازند. (یادداشت مؤلف ). ظرف مخروطی مربعی که در آن غله ریزند تا کم کم در میان دو سنگ آسیا داخل و آرد گردد. (ازبر...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (اِ) برج دلو. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). درزبان کلدانی برج دلو را گویند. (یادداشت مؤلف ). برج یازدهم از دوازه برج فلکی . (ناظم الاطباء). برج دلوکه برج یازدهم باشد از دواده برج فلکی . (برهان ). || (اِخ ) آن چهار ستاره ٔ بزر...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (اِخ ) از بلوکات ارومیه ٔ آذربایجان است . عده ٔ قراء: 12 - مساحت : چهارفرسخ مرکز: ثمرتو - حدشمالی : باداندوز - شرقی : دریاچه ٔ ارومیه - جنوبی : مرکور.(از جغرافیای سیاسی کیهان ). نام یکی از دهستانهای ششگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . در قسمت ...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (ع اِ) لغتی است در دلو. (از مهذب الاسماء). آبکش . لغتی است در دلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دولاب . (شرفنامه ٔ منیری ). مقلوب دلو و به همان معنی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). دلو. ظرفی که نوعاً از پوست حیوانات سازند و بدان آب از چاه می کشند. ...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ ] (اِ) اخطبوط.اختاپوس . حیوانی است دریایی به اندازه ٔ کف آدمی و بر آن رشته هایی دراز چند ذراعی و بیشتر و بر سر هر رشته محجمه مانند چون آن رادر دست گیرند بسوزاند و نیز چون بر تن کسی دوسد رهانکند و آن موذی ترین حیوان بحری باشد. (یادداشت مؤل...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ وَ ] (اِ) (اصطلاح عامیانه ) مماطله . تأخیر در اجرای امری .- دَول دادن ؛ ازسر باز کردن و بتأخیر انداختن امری و از زیر آن دررفتن و شانه خالی کردن .
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ وَ ] (اِ) زنبیلی است بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند که دو کس آن را بردارند و چیزها بدان نقل و تحویل کنندو به عربی جلت خوانند. (لغت محلی شوشتر)؛ جلة. نوعی از خنور خرما و آوندی از برگ خرما. (منتهی الارب ).
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ وَ ] (ع اِ) فضل آبایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || تیراندازی به جلو و یا عقب . (ناظم الاطباء).
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَ] (ع مص ) کهنه گردیدن جامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شهرت گردیدن و آشکار شدن . || فروهشته گردیدن شکم . || واگردیدن روزگار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || واگردیدن از حالی به حالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تغییر...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دَوَ / دِ وَ / دُ وَ ] (ع اِ) ج ِ دَولَة. (ناظم الاطباء) (از دهار) (آنندراج ). رجوع به دولة شود. || ج ِ دولَة. (ناظم الاطباء). رجوع به دولة شود.
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . [ دُ وَ ] (اِ) پوست درخت زیتون . (ناظم الاطباء). پوست بیخ درخت زیتون هندی است . (از برهان ).