کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوفص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوفص
لغتنامه دهخدا
دوفص . [ دَ ف َ ] (ع اِ) پیاز. پیاز سفید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). به لغت اهل مغرب پیاز؛ یعنی بصل است . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
دوفس
لغتنامه دهخدا
دوفس . [ ] (ع اِ) در شام گیاه براغیث را گویند. (از تذکره ٔ داود ضریرانطاکی ص 163). رجوع به براغیث شود.
-
جستوجو در متن
-
دوقص
لغتنامه دهخدا
دوقص . [ ق ُ ] (ع اِ) به لغت اهل مغرب پیاز را گویند و به عربی بصل خوانند.(برهان ). بصل است . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به ضم اول و ضم قاف . (که برهان می گوید) غلط است بلکه به فتح دال و فتح فاء است نه ضم قاف . (یادداشت مؤلف با توجه به ض...
-
پیاز
لغتنامه دهخدا
پیاز. (اِ) سوخ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بَصل . دوفص . بصلة. (منتهی الارب ). عنبرة القدر. (منتهی الارب ). گیاهی خوردنی که حصه ٔ داخل زمینی آن مدور یا شبیه به آن است بقدر تخم مرغ یا کوچکتر و یا بزرگتر و با شاخی سبز و باریک و میان کاواک و طعمی ت...