کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوغ وحدت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دوغ خواره
لغتنامه دهخدا
دوغ خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) کسی که دوغ خورد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
دوغ خوری
لغتنامه دهخدا
دوغ خوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرف که در آن دوغ خورند. شیرخوری . (از یادداشت مؤلف ).
-
دوغ زنه
لغتنامه دهخدا
دوغ زنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) روغن گیره . مشک یا خمره که در آن ماست باآب کنند و مدتی دراز بحرکت درآرند تا کره و دوغ از هم جدا شود. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مشک شود.
-
دوغ زنی
لغتنامه دهخدا
دوغ زنی . [ زَ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ زلقی ایل چهارلنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
-
تره دوغ
لغتنامه دهخدا
تره دوغ . [ ت َرَ / رِ ](اِ مرکب ) سبزیی که در دوغ ریزند. (ناظم الاطباء).
-
آش دوغ
لهجه و گویش تهرانی
آشی که در آن دوغ میریزند
-
دوغ عرب
لهجه و گویش تهرانی
دوغ ترشیده
-
دوغ، دوغی
لهجه و گویش تهرانی
آدم یا چیز بیهوده،رنگ سفید کدر.
-
آب دوغ خیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābduqxiyār خوراکی مرکب از دوغ، خیار خردشده، سبزی، کشمش، مغز گردو، و نان تریدشده.
-
sour buttermilk
دوغِ کرۀ ترش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] دوغِ کرهای که بهصورت طبیعی بهوسیلۀ باکتریهای لاکتیک ترش شده باشد
-
cultured buttermilk
دوغِ کرۀ کشتشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] دوغِ کرهای که با اضافه کردن مایع لاکتیکی، بهوسیلۀ باکتریهای لاکتیک ترش شده باشد
-
دوغ و دوشاب
لهجه و گویش تهرانی
نیک و بد
-
دوغ و دوشاب
فرهنگ گنجواژه
ضد و نقیض، بد و خوب.
-
جستوجو در متن
-
بنگاب
لغتنامه دهخدا
بنگاب . [ ب َ ] (اِ مرکب ) آبی که بنگ سوده در آن حل کنند و بپالایند. (آنندراج ). جوشانده ای که با مقداری برگ شاهدانه در شیر یا آب که مقداری قند هم جهت شیرین شدنش بدان می افزایند، تهیه شود و بعنوان نوعی مسکر درویشان و قلندران یا معتادان بدان خورند. مق...
-
نان
لغتنامه دهخدا
نان . (اِ) پهلوی : نان ، ارمنی : نکن (نان پخته در خاکستر) ، مأخوذ از پهلوی ، نیکان = پارسی : نیگان ، بلوچی : نگن و نظایر آن ، از ایرانی باستان : نگن ، منجی : نگهن ، کردی : نن ، نان ، زازا: نا ، نان ، دوجیکی : نن ، گیلکی : نان ، فریزندی ، یرنی و نطنز...