کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوغِ کرۀ کشت شده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دوغ آباد
لغتنامه دهخدا
دوغ آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان فیض آباد بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه .واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری فیض آباد با 2486 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل روست . مزرعه ٔ کوشکوه ، محبت گرگ ، سلمی دشت ، شاه رگ ، شورآب ، آبزواسفرجزء...
-
دوغ آبادی
لغتنامه دهخدا
دوغ آبادی . (اِخ ) امام ضیاءالدین دوغ آبادی . از شعرا و رباعی سرایان سمرقند بود. رباعی زیر از اوست : دیدم دل خسته را جدا از شادی وندر غم تو به دست هر بیدادی گفتم که کجا فتاده ای ای مسکین گفتا که خوشستم تو کجا افتادی .(از لباب الالباب ج 1 ص 190).
-
دوغ آبه
لغتنامه دهخدا
دوغ آبه . [ ب َ / ب ِ] (اِ مرکب ) دوغابه . دوغ آب . دوغاب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوغاب شود. || آشی که از شیر سازند. (آنندراج ). || آشی که از دوغ پزند.
-
دوغ آگنج
لغتنامه دهخدا
دوغ آگنج . [ گ َ ] (ص مرکب ) آگنده به دوغ . (یادداشت مؤلف ) : نه سکنجی که بود زهرآگین بل سکنجی که بود دوغ آگنج .سوزنی .
-
دوغ خواره
لغتنامه دهخدا
دوغ خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) کسی که دوغ خورد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
دوغ خوری
لغتنامه دهخدا
دوغ خوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرف که در آن دوغ خورند. شیرخوری . (از یادداشت مؤلف ).
-
دوغ زنه
لغتنامه دهخدا
دوغ زنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) روغن گیره . مشک یا خمره که در آن ماست باآب کنند و مدتی دراز بحرکت درآرند تا کره و دوغ از هم جدا شود. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مشک شود.
-
دوغ زنی
لغتنامه دهخدا
دوغ زنی . [ زَ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ زلقی ایل چهارلنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
-
تره دوغ
لغتنامه دهخدا
تره دوغ . [ ت َرَ / رِ ](اِ مرکب ) سبزیی که در دوغ ریزند. (ناظم الاطباء).
-
آش دوغ
لهجه و گویش تهرانی
آشی که در آن دوغ میریزند
-
دوغ عرب
لهجه و گویش تهرانی
دوغ ترشیده
-
دوغ وحدت
لهجه و گویش تهرانی
دوغ درویشان که دارای بنگ است.
-
دوغ، دوغی
لهجه و گویش تهرانی
آدم یا چیز بیهوده،رنگ سفید کدر.
-
آب دوغ خیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābduqxiyār خوراکی مرکب از دوغ، خیار خردشده، سبزی، کشمش، مغز گردو، و نان تریدشده.
-
دوغ و دوشاب
لهجه و گویش تهرانی
نیک و بد