کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوغِ کرۀ کشت شده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دوغ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ماستی که در آن آب ریخته و به هم زده باشند. ؛ ~ُ دوشاب برای کسی فرق نداشتن کنایه از: خوب و بد را تمیز ندادن .
-
دوغ
لغتنامه دهخدا
دوغ . (اِ) شیری که زبد آن را بگیرند و ماده ٔ پنیری آن بر جای باشد. (بحر الجواهر). شیر ترش مسکه گرفته . (ناظم الاطباء). شیری که از وی مسکه بر آورده باشند که جغرات باشد اما فارسیان به «واو» مجهول خوانند و بعضی دوغ ماست به اضافه نیز آورده اند. (آنندراج ...
-
دوغ
لغتنامه دهخدا
دوغ . [ دَ ] (ع مص ) بیمار شدن همه ٔ قوم . || تباه کردن گرما چیزی را. || ارزان گردیدن طعام . || آرمیدن قوم همدیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
دوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) duq ماست که در آن آب ریخته و بههم زده باشند؛ ماست مخلوط با آب.〈 دوغ وحدت: دوغی که درویشان در آن بنگ میریزند و میآشامند.
-
دوغ
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: owdu طاری: dö طامه ای: duq طرقی: dö کشه ای: owdi / di نطنزی: owduq
-
آب دوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) = دوغ 'ābduq
-
buttermilk
دوغِ کره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] مایعی که پس از کرهگیری از خامه جدا میشود
-
آب دوغ
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - ماستی که درون آن آب ریزند و به صورت دوغ درآورند، ماستی با آب بسیار. 2 - گچ یا آهکی که برای اندودن دیوارها به کار رود، دوغاب .
-
آب دوغ
لغتنامه دهخدا
آب دوغ . (اِ مرکب ) ماستی با آب بسیار، گشاده کرده : کسی را کو تو بینی درد سرفه بفرمایش تو آب دوغ و خرفه . طیان .- امثال :بخیه به آب دوغ زدن ؛ رنجی بیفائده بردن .
-
دوغ پتی
لغتنامه دهخدا
دوغ پتی . [ غ ِ پ َ ] (اِ مرکب ) دوغ گشاده . دوغ بسیارآب . ماست که آب فراوان در وی کرده باشند: عجب ماستی خریدیم که همه اش دوغ پتی بود. (یادداشت مؤلف ).
-
دوغ خوردن
لغتنامه دهخدا
دوغ خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن دوغ . آشامیدن دوغ : چون نمایی مستی ای تو خورده دوغ پیش من لافی زنی آنگه دروغ . مولوی .|| سهو شدن و خطا کردن . (ناظم الاطباء). غلط خوردن . (از آنندراج ).
-
دوغ زدن
لغتنامه دهخدا
دوغ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) مسکه برآوردن . (ناظم الاطباء). تکاندن مشک و ظرف دیگر را که در آن شیر یا ماست است گرفتن مسکه را. (از یادداشت مؤلف ): مخض . تمخض ؛ دوغ زده شدن . (منتهی الارب ).
-
دوغ کشک
لغتنامه دهخدا
دوغ کشک . [ ک َ ] (اِ مرکب ) مایعی که از ساییدن کشک در آب پدید آید. دوغ . کشک ساییده در آب . (یادداشت مؤلف ).
-
دوغ گرمه
لغتنامه دهخدا
دوغ گرمه . [ گ َ م َ / م ِ ](اِ مرکب ) کاله جوش . کالجوش . غذایی که از کشک در آب ساییده و لپه و روغن و پیاز و نعناع داغ و گردو و جزآن سازند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کاله جوش شود.
-
دوغ آبا
لغتنامه دهخدا
دوغ آبا. (اِ مرکب ) طعامی که با شیر سازند. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً دوغ ابا است . (یادداشت لغتنامه ). دوغبا. رجوع به دوغبا شود.