کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوشنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دوشنده
/dušande/
معنی
کسی که شیر میدوشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوشنده
لغتنامه دهخدا
دوشنده .[ ش َ دَ / دِ ] (نف ) کسی که می دوشد. (ناظم الاطباء).کسی که شیر بدوشد. (آنندراج ): هاشم ؛ دوشنده ٔ شیر. استهذاف ؛ کمی کردن دوشنده . (منتهی الارب ) : بز و اشتر و میش را این چنین به دوشندگان داده بد پاکدین . فردوسی .رجوع به دوشیدن شود. || چوپان...
-
دوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) dušande کسی که شیر میدوشد.
-
جستوجو در متن
-
لوغنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] luqande دوشنده.
-
حالب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] hāleb ۱. (زیستشناسی) میزنای۲. (صفت) [قدیمی] دوشنده؛ دوشندۀ شیر.
-
دوختار
لغتنامه دهخدا
دوختار. (نف ) دوشنده . حالب . دوشنده ٔ شیر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوختن و دوشیدن شود.
-
محتلب
لغتنامه دهخدا
محتلب . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتلاب . دوشنده . (آنندراج ). شیر دوشنده . (ناظم الاطباء).
-
محتلب
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) دوشنده .
-
بسوء
لغتنامه دهخدا
بسوء. [ ب َ ] (ع مص ) انس گرفتن و آرام یافتن . (منتهی الارب ). || خوگر شدن . (منتهی الارب ). خوگرفتن . || تهاون نمودن . (منتهی الارب ). || آتش گرفتن . (زوزنی ). آتش کردن . (زوزنی ). || (ص ، اِ) آنکه دوشنده را رام باشد. (منتهی الارب ). ناقه که دوشنده ...
-
دوشا
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص فا.) دوشنده . 2 - (ص .) قابلِ دوشیدن . 3 - هر حیوانی که شیر دهد.
-
لشی
لغتنامه دهخدا
لشی . [ ل َ شی ی ] (ع ص ) بسیار دوشنده . (منتهی الارب ).
-
لوغنده
لغتنامه دهخدا
لوغنده . [ غ َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از لوغیدن . دوشنده و آشامنده .
-
دوش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دوشیدن و دوختن) duš ۱. = دوشیدن۲. دوشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شیردوش، گاودوش.
-
متغبق
لغتنامه دهخدا
متغبق . [ م ُ ت َ غ َب ْ ب ِ ] (ع ص ) به شبانگاه دوشنده . (آنندراج ). در شبانگاه دوشنده ٔ شیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغبق شود.
-
هاشم
فرهنگ فارسی معین
(ش ِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دوشندة شیر. 2 - شکننده . 3 - آن که نان در اشکنه خرد کند. 4 - نامی است از نام های مردان .