کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دوش
/duš/
معنی
شانه؛ کول؛ کتف؛ قسمت بالای پشت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دوشین، دیشب، شبگذشته
۲. شانه، کتف، کول، منکب
۳. حمام
۴. آبپاش ≠ امشب
فعل
بن گذشته: دوشید
بن حال: دوش
دیکشنری
shoulder, shower
-
جستوجوی دقیق
-
دوش
واژگان مترادف و متضاد
۱. دوشین، دیشب، شبگذشته ۲. شانه، کتف، کول، منکب ۳. حمام ۴. آبپاش ≠ امشب
-
دوش
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) کتف ، شانه .
-
دوش
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ق .) شب گذشته .
-
دوش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) آلتی مشبک مانند سر آب پاش که در گرمابه به شیر آب بندند و در زیر آن شستشو کنند. ؛ ~ گرفتن : حمام کردن .
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . (اِ، ق ) شب گذشته . (شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از غیاث ). دوشینه . دوشین . بارحه . (دهار). شب که منتهی شود به روزی که در آن باشند. دیشب . شب گذشته . مقابل دی و دیروز. (یادداشت مؤلف ) : از کوهسار دوش به ر...
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . (اِ) شانه . کول و شانه و کتف . آن جزء از بدن که بواسطه ٔ وی در انسان بازوها و در چارپایان دستها به تنه متصل می گردند. (ناظم الاطباء). فراز بندگاه که آن را سفت و کفت نیز گویند و به تازیش کتف نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). کتف . (از آنندراج ) (از فره...
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . (ع ص ) ج ِ اَدوَش و دَوشاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ادوش و دوشاء شود.
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . (فرانسوی ، اِ) شیر حمام . (ناظم الاطباء). آلتی مشبک مانند سر آب پاش که به لوله ٔ آب متصل کنند و در گرمابه ها بر سقف یا بر دیوار نصب کنند شستشو را.- دوش گرفتن (تداول عامیانه و نیز در تداول عامه ٔ معاصر) ؛ زیر دوش رفتن بقصد شستشو. زیر دوش حمام رف...
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . (ماده ٔ مضارع از دوشیدن ) اسم از دوشیدن . رجوع به دوشیدن شود. || و گاه صفت فاعلی از آن ساخته شود و به صورت ترکیب به کار رود: شیردوش ؛ شیردوشنده . || گاه نیز معنی ظرفیت دارد یا اسم آلت می سازد: گاودوش ؛ ظرفی که شیر گاو در آن دوشند. گودوش . گودوش...
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . [ دَ وَ ] (ع اِمص ) ضعف بصر و سستی بینایی و تاریکی آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کوچکی چشم و تنگی وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) || کجی چشم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . [ دَ وَ ] (ع مص ) تباه شدن چشمهای کسی از علتی که داشته است .(از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . [ دَ وِ ] (اِمص ) دویدن . دویدگی . || روانی . جریان . (ناظم الاطباء).
-
دوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) duš شانه؛ کول؛ کتف؛ قسمت بالای پشت.
-
دوش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دوشیدن و دوختن) duš ۱. = دوشیدن۲. دوشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شیردوش، گاودوش.
-
دوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: douche] duš شیر آب حمام که دارای سوراخهای ریز است و آب را بهصورت افشان، از بالا به روی تن شخص میریزد.