کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوست پرور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دوست گردیدن
لغتنامه دهخدا
دوست گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) محبوب شدن . (یادداشت مؤلف ). لیط. لوط: شرس ؛ دوست گردیدن نزد کسانی . (منتهی الارب ). مورد محبت قرار گرفتن . || محب کسی گشتن . رفیق و یار و غمخوار او شدن . محبت پیدا کردن به کسی . مهربان شدن . دوست شدن . رفیق شد...
-
دوست گرفتن
لغتنامه دهخدا
دوست گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) برگزیدن و به دوستی خود درآوردن . دوستی و محبت کسی را به خویش جلب کردن : فلانی باآب حمام دوست می گیرد. (یادداشت مؤلف ) : گیرند مردم دوستان نامهربان و مهربان هر روز خاطر با یکی ما خود یکی داریم و بس . سعدی .دلی د...
-
دوست آباد
لغتنامه دهخدا
دوست آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان پس کوه بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری قاین .دارای 495 تن سکنه . آب آن از قنات . از محمدآباد می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
دوست آباد
لغتنامه دهخدا
دوست آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . واقع در 16 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و شمال خاوری شوسه ٔ قدیم قوچان . دارای 222تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. صنایع دستی آن قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9...
-
دوست آباد
لغتنامه دهخدا
دوست آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 6 هزارگزی شمال باختری مشهد کنار راه شوسه ٔ مشهد به قوچان . دارای 112 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
دوست افسوس
لغتنامه دهخدا
دوست افسوس . [ اَ ] (ص مرکب ) هر چیز که مایه ٔ افسوس دوستان گردد. (ناظم الاطباء).
-
دوست انگیز
لغتنامه دهخدا
دوست انگیز. [ اَ ] (نف مرکب ) صفت چیزی یا کسی که دوستی کسان را نسبت به خود برانگیزد و جلب کند : ای خداوندی که اندر جمله ٔ روی زمین دوست انگیزی نیامد همچو تو دشمن فکن . سوزنی .که بود از پدر دوست انگیزتربه دشمن کشی تیغ او تیزتر. نظامی .|| کسی که در میا...
-
دوست باز
لغتنامه دهخدا
دوست باز. (نف مرکب ) رفیق باز. که بیشتر در خدمت و کمک و معاشرت دوستان سرکند. معاشر. دوست پرست . (یادداشت مؤلف ).
-
دوست بازی
لغتنامه دهخدا
دوست بازی . (حامص مرکب ) صفت و حالت دوست باز. رفیق بازی . رجوع به دوست باز شود.
-
دوست بین
لغتنامه دهخدا
دوست بین . (نف مرکب ) آن که دوست بیند. آن که به دوست توجه دارد. || (اِ مرکب ) روز بیست و دوم از ماههای ملکی . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ).
-
دوست پرست
لغتنامه دهخدا
دوست پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دوست باز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوست باز شود.
-
دوست پرستی
لغتنامه دهخدا
دوست پرستی . [ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دوست پرست . دوست بازی . رفیق بازی . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به دوست باز شود.
-
دوست خوی
لغتنامه دهخدا
دوست خوی . (ص مرکب ) محبوب و نازنین . (ناظم الاطباء).
-
دوست دارنده
لغتنامه دهخدا
دوست دارنده .[ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دوستدار. دوستار. خواهان و مهربان و صمیمی . (از یادداشت مؤلف ). وامق . (دهار). هَو. (از منتهی الارب ): فیلسوف ؛ دوست دارنده ٔ حکمت .لَبِن ؛ دوست دارنده ٔ شیر. (منتهی الارب ) : که ما شاه را سربسر بنده ایم ابا بند...
-
دوست داشتنی
لغتنامه دهخدا
دوست داشتنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق دوست داشتن . محبوب . درخورد مهرورزی . قابل محبت و دوستی . درخور دوست داشتن . (از یادداشت مؤلف ).