کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوست وار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شادی دوست
لغتنامه دهخدا
شادی دوست . (ص مرکب ) دوستدار شادی و طرب . لهو و لعب دوست . بی اعتنا به کار : حال خراسان دیگر گشت و از هر جانبی خللی و خداوند جهان شادی دوست و خودرای . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548).
-
عمارت دوست
لغتنامه دهخدا
عمارت دوست . [ ع َ / ع ِ رَ ] (ص مرکب ) دوستدار آبادانی . دلبسته به بناها و آبادانیها. دوستدار ساختن عمارت : و عمارت دوست بودو عادل [ کیقباد ] . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 40).عمارت دوست شد طاووس ، از آن پای گلین داردولکن سربزرگی یافت بوم ، از بوم ویرا...
-
فرهنگ دوست
لغتنامه دهخدا
فرهنگ دوست . [ ف َ هََ ] (ص مرکب ) دانش دوست . فرهنگ دان . دوستار خرد و دانش : شنیدم ز دانای فرهنگ دوست که زی هر کس آیین شهرش نکوست .اسدی .
-
می دوست
لغتنامه دهخدا
می دوست . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) باده پرست . می پرست . می باره که میگساری را دوست دارد : فرسته کسی ساز دانش پذیرنهان بین و پاسخ ده و یادگیر...نه دوروی باید نه پیکارجوی نه می دوست از دل نه بسیارگوی . اسدی (گرشاسبنامه ص 266).و رجوع به می پرست شود.
-
مهمان دوست
لغتنامه دهخدا
مهمان دوست . [ م ِ ](ص مرکب ) دوستدار مهمان . که خواهان مهمان باشد. که دوستی مهمان در دل دارد. که از آمدن مهمان گشاده خاطر و شاد شود. مضیاف : بوسفیان گفت ما قومی مهمانداران و مهمان دوستانیم . (کشف الاسرار ج 2 ص 539).پیش چون من حریف مهمان دوست جای مهم...
-
میهمان دوست
لغتنامه دهخدا
میهمان دوست . (ص مرکب ) مهمان دوست : درویش نواز و میهمان دوست اقبال در او چو مغز در پوست . نظامی .و رجوع به مهماندوست شود.
-
میهن دوست
لغتنامه دهخدا
میهن دوست . [ هََ ] (ص مرکب ) که میهن خود دوست دارد. وطندوست . میهن پرست . میهن خواه . (از یادداشت مؤلف ) و رجوع به میهن خواه شود.
-
مردم دوست
لغتنامه دهخدا
مردم دوست . [ م َ دُ ] (ص مرکب ) دوستدار خلق . که نسبت به خلق شفیق و مهربان است . که نیکخواه مردم است .
-
ملت دوست
لغتنامه دهخدا
ملت دوست . [ م ِل ْ ل َ ] (ص مرکب ) دوستدار ملت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه مردم کشور را دوست دارد.
-
من دوست
لغتنامه دهخدا
من دوست . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لادیزاست که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
اسب دوست
لغتنامه دهخدا
اسب دوست . [ اَ ] (ص مرکب ) اسب باز.
-
اغنه دوست
لغتنامه دهخدا
اغنه دوست . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت الخیال آرد: دختر درویش قیام سبزواری است . بافضل و بلاغت بود، خصوص در علم قوافی ممتاز بود و این مطلع دلنشین از اوست :هر کجا آن ماه با زلف پریشان بگذردهر که کفر زلف او بیند ز ایمان بگذرد.(مرآت الخیال ص 337).
-
انسان دوست
لغتنامه دهخدا
انسان دوست . [ اِ ](ص مرکب ) آنکه افراد آدمی را دوست دارد. بشردوست .
-
بچه دوست
لغتنامه دهخدا
بچه دوست . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) که بچه را دوست دارد. دوستدار بچه . بچه خواه . مهربان نسبت به بچه . مرد یا زنی که فرزند خود یا کسان دوست دارد. که اطفال را دوست گیرد. (یادداشت مؤلف ).
-
ایران دوست
لغتنامه دهخدا
ایران دوست . (ص مرکب ) آنکه ایران را دوست دارد. آنکه به ایران علاقه مند است . (فرهنگ فارسی معین ). دوست دارنده ٔ ایران .