کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دوست
/dust/
معنی
۱. [مقابلِ دشمن] یار؛ همدم؛ رفیق مهربان.
۲. دوستدارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خدادوست، وطندوست، شاهدوست.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آشنا، حبیب، خلیل، دمساز، دوستدار، رفیق، صحابه، صدوق، صدیق، محب، محبوب، محبوبه، مصاحب، معاشر، معشوق، ولی، همراه، همنشین، یار ≠ دشمن، عدو
فعل
بن گذشته: دوست داشت
بن حال: دوست دار
دیکشنری
amigo, friend, mate, pal, philo-
-
جستوجوی دقیق
-
دوست
واژگان مترادف و متضاد
آشنا، حبیب، خلیل، دمساز، دوستدار، رفیق، صحابه، صدوق، صدیق، محب، محبوب، محبوبه، مصاحب، معاشر، معشوق، ولی، همراه، همنشین، یار ≠ دشمن، عدو
-
دوست
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - یار، همدم . 2 - عاشق . 3 - معشوق .
-
دوست
لغتنامه دهخدا
دوست . (اِخ ) نهمین از خانان اوزبک خیوه . از حدود 953 تا 965 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ).
-
دوست
لغتنامه دهخدا
دوست . (ص ، اِ) محب و یکدل و یکرنگ . (ناظم الاطباء) (برهان ). خیرخواه و یار و رفیق . (ناظم الاطباء). یار. (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل دشمن و این ظاهراً در اصل دوس بوده که به معنی چسبیدن و پیوستن به چیزی است و به مرور ایام از معنی اصلی مهجور گشته به معن...
-
دوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dōst] dust ۱. [مقابلِ دشمن] یار؛ همدم؛ رفیق مهربان.۲. دوستدارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خدادوست، وطندوست، شاهدوست.
-
دوست
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: dus(s) طاری: duss طامه ای: dus(s) طرقی: düs(s) کشه ای: dis(s) / refiq نطنزی: dus(s)
-
دوست
دیکشنری فارسی به عربی
حليف , صديق , ودي
-
دوست
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: refiq طاری: düs(s) طامه ای: dus(s) طرقی: düs(s) کشه ای: dis(s) نطنزی: dus(s)
-
واژههای مشابه
-
عزلت دوست
لغتنامه دهخدا
عزلت دوست . [ ع ُ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه عزلت و تنهائی و گوشه نشینی و خلوت را دوست میدارد. (ناظم الاطباء). خواهان گوشه گیری . گوشه خواه . || عابد و مرتاض . (آنندراج ). عزلت گزین . عزلت گزیده . و رجوع به عزلت گزین و عزلت گزیده شود.
-
عیال دوست
لغتنامه دهخدا
عیال دوست . (ص مرکب ) آنکه عائله و زن و فرزند دوست بدارد. عیال پرست . دوست دارنده ٔ عیال .
-
گله دوست
لغتنامه دهخدا
گله دوست .[ گ َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) درد گلو. (برهان ) (آنندراج ). سرفه . (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). از این بیت معلوم می شود غیر سرفه است که میرذوقی گفته است همانا درد گلو را گفته اند. (آنندراج ) : سرفه گر باشدت و گر گله دوست حق شفا مید...
-
کتاب دوست
لغتنامه دهخدا
کتاب دوست . [ ک ِ ] (ص مرکب ) دوستدار کتاب . آنکه به کتاب علاقه دارد. که کتاب را دوست دارد. کتاب باز.
-
methanophilic
متاندوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] ← متانپرورد
-
دوستدار
فرهنگ نامها
(تلفظ: dust dār) (= دوستار) ، ← دوستار .