کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گیلان دوز
لغتنامه دهخدا
گیلان دوز. (اِخ ) دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان مشکین شهر. واقع در 20هزارگزی باختر مرکز بخش و 2هزارگزی شوسه ٔ میانه و خیاو. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 167 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلات و شغل اه...
-
گرگینه دوز
لغتنامه دهخدا
گرگینه دوز. [ گ ُ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) پوستین دوزنده . آنکه پوستین دوزد : دمه دم فروگیر چون چشم گرگ شده کار گرگینه دوزان بزرگ .نظامی .
-
نعلین دوز
لغتنامه دهخدا
نعلین دوز. [ ن َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) نعلین ساز. (ناظم الاطباء). نعلین گر.
-
نقش دوز
لغتنامه دهخدا
نقش دوز. [ ن َ ] (نف مرکب ) که بر پارچه با نخ رنگین نقش دوزد.
-
نقده دوز
لغتنامه دهخدا
نقده دوز. [ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه نقده بر جامه دوزد. رجوع به نَقدَه و نَقدِه شود.
-
زمین دوز
لغتنامه دهخدا
زمین دوز. [ زَ ] (اِ مرکب ) نوعی از خیمه . (غیاث ) (آنندراج ). نوعی از چادر و خیمه . (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) کنایه از محکم و استوار. (آنندراج ) : منه منت طوق بر گردنم بر آن در زمین دوز کن دامنم .ظهوری (از آنندراج ).
-
سگک دوز
لغتنامه دهخدا
سگک دوز. [ س َ گ َ ] (نف مرکب ) سگک دوزنده . کسی که سگک را به کمربند یا تسمه یا کفش دوزد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
ارسی دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [روسی. فارسی] 'orosiduz کفشدوزی که ارسی میدوزد.
-
کفش دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kafšduz ۱. کسی که کفش میدوزد؛ کفشگر.۲. (اسم) ‹کفشدوزک› (زیستشناسی) حشرۀ کوچک سرخرنگی که چهار بال دارد و دو بال ضخیم آن روی دو بال نازک قرار گرفته و از شتههای درختان تغذیه میکند.
-
گیوه دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) giveduz کسی که رویه و ته گیوه را به هم میدوزد.
-
لاخه دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lāxeduz پینهدوز؛ لختدوز.
-
لحاف دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] le(a)hāfduz کسی که لحاف میدوزد؛ آنکه پیشهاش لحافدوزی است.
-
لخت دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] laxtduz پارهدوز؛ پینهدوز؛ لاخهدوز.لخته۱〈 لختهلخته: تکهتکه.
-
ارسی دوز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِفا.) کفشگر، کفش دوز.
-
پالان دوز
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) آن که پالان می دوزد، پالان گر.