کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوزنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دوزنه
/dozane/
معنی
دارای دو زن؛ مردی که دو زن داشته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bigamous
-
جستوجوی دقیق
-
دوزنه
لغتنامه دهخدا
دوزنه . [ دُ زَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) مردی که دارای دو زن است . مردی که شوهر دوزن باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
دوزنه
لغتنامه دهخدا
دوزنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) نیش هوام و زنبور و پشه . دوژنه : الشعراء؛ مگس که دوزنه دارد. (السامی فی الاسامی ). صاحب آنندراج گوید: ظاهراً لفظ «دو» را علیحده گمان برده و درقاموس گوید که الشعرا مگس سرخ و کبود که برشتر و سگ نشیند و چیزی منکر و درشت و ا...
-
دوزنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [عامیانه] dozane دارای دو زن؛ مردی که دو زن داشته باشد.
-
دوزنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دوزینه، دوژنه، دوژینه› [قدیمی] duzane ۱. سوزن.۲. نیش حشرات گزنده.
-
واژههای مشابه
-
دوزنه دار
لغتنامه دهخدا
دوزنه دار. [ زَ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) هوام نیش دار. (ناظم الاطباء). دوژنه دار. رجوع به دوزنه شود.
-
جستوجو در متن
-
دوزینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] duzine = دوزنه duzane
-
دوزینه
لغتنامه دهخدا
دوزینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) دوژنه . نیش زنبور عسل و اندام پشه . (ناظم الاطباء). دوزنه . رجوع به دوزنه و دوژینه شود.
-
دوژنه دار
لغتنامه دهخدا
دوژنه دار. [ ژَ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) دوزنه دار. رجوع به دوژنه و دوزنه دار شود.
-
دوژنه
لغتنامه دهخدا
دوژنه . [ ژَ ن َ / ن ِ ] (اِ) زنبور عسل . || پشه . || نیش . (ناظم الاطباء). نیش پشه و زنبور و کنه . (شرفنامه ٔ منیری ). دوزنه . || ناوک . (ناظم الاطباء). رجوع به دوزنه شود.
-
دوژینه
لغتنامه دهخدا
دوژینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) دوزنه . دوزینه . نیش حیوانات گزنده . (ناظم الاطباء). به معنی دوزنه است که نیش جانوران گزنده باشد. (برهان ) (آنندراج ). به معنی دوژه است . (فرهنگ جهانگیری ).
-
سوزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sūčan] ‹سویزن› suzan ۱. میله فلزی کوچک نوکتیز که ته آن سوراخ دارد و برای دوختن پارچه یا چیز دیگر به کار میرود؛ درزن؛ دوزنه؛ دوزینه.۲. (پزشکی) [عامیانه] آمپول.۳. وسیلهای که با آن در تقاطعهای راهآهن مسیر حرکت قطار را عوض میکنند.&la...
-
فراش
لغتنامه دهخدا
فراش . [ ف ِ ] (ع اِ) گستردنی . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ).آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند. فِعال به معنی مفعول است . (اقرب الموارد). جامه ٔ خواب : علی بود مردم که او خفت آن شب به جای نبی بر فراش و دثارش . ناصرخسرو.چهل سال س...