کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دور راندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دور راندن
لغتنامه دهخدا
دور راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) به دور بردن . به دور نقل دادن . به مسافت دور بردن . تا مسافت دور دواندن و روان ساختن : شحن ؛ دور راندن شکار وصید نکردن آن . تلغب ؛ دور راندن و دراز ماندن . (منتهی الارب ). || بفاصله ٔ دور رفتن با مرکبی .
-
دور راندن
لغتنامه دهخدا
دور راندن . [ دَ /دُو دَ ] (مص مرکب ) زمانه بر سر بردن . (آنندراج ).- دور تمتع راندن ؛ تمتع حاصل کردن . (از آنندراج ). از زندگی بهره مند شدن . به آرزوها و خواستهای خویش رسیدن : چه وقت عزلت و هنگام انزواست مرانرانده دور تمتع ز گنبد دوار.ظهیر فاریابی ...
-
واژههای مشابه
-
دُوْر
لهجه و گویش گنابادی
douwr در گویش گنابادی یعنی شجاعت ، جسارت ، جرئت پیدا کردن
-
دور دور
واژهنامه آزاد
رانندگی کردن بیهوده در خیابان به خصوص در یک محدودۀ خاص. رانندگی در خیابان برای یافتن دوست دختر و یا دوست پسر. رانندگی در خیابان برای یافتن زن خیابانی و یا مرد مناسب برای تعشق.( سگ چرخ).
-
دور تا دور
لغتنامه دهخدا
دور تا دور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (ق مرکب ) گرد برگرد. پیرامون . گرداگرد. اطراف . حوالی . همه ٔ اطراف و جوانب آن : دور تا دور آن باغ را دیوار کشیده اند. (یادداشت مؤلف ).
-
دور تا دور
دیکشنری فارسی به عربی
حول
-
دوـ دور، دو دور دو دور
لهجه و گویش تهرانی
صدای شیپور
-
long shot
نمای دور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] نمایی که در آن موضوع از فاصلۀ دور دیده میشود و شامل موضوع اصلی و بخشی از جزئیات صحنه است
-
دور کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تاراندن، طرد کردن ۲. طرد
-
far field
میدان دور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] میدانی که در گمانهزنی الکترومغناطیسی دور از چشمه قرار دارد
-
دور باطل
فرهنگ واژههای سره
دور تباه
-
هفت دور
لغتنامه دهخدا
هفت دور. [ هََ دَ / دُو ] (اِ مرکب ) کنایت از هفت دوری است که هر دوری مدت هزار سال است و تعلق به یکی از سبعه ٔ سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دو ستاره ٔ دیگر گردد و از زحل گرفته به ترتیب ، و حال [ زمان مؤلف برهان ] دور قمر است . و بعضی گویند هر ...
-
qualifying round
دور انتخابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] دور مقدماتی یک رقابت که با هدف محدود کردن تعداد شرکتکنندگان برگزار میشود
-
دور ترافیک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ← دور شدآمد