کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دورکننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دورکننده
لغتنامه دهخدا
دورکننده .[ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که دور کند. که براند. آنکه کسی یا چیزی را دور سازد. (یادداشت مؤلف ). لاعن . (از منتهی الارب ): رجل مذب ؛ مرد بسیار دورکننده از حریم خود. (منتهی الارب ). رجوع به دور کردن شود.
-
جستوجو در متن
-
دافع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] dāfe' دفعکننده؛ پسزننده؛ دورکننده.
-
نافی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِفا.) دورکننده ، رد کننده .
-
تاراننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] tārānande ۱. پراکندهکننده.۲. دورکننده.
-
فارج
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا.) دورکننده اندوه ، گشایندة غم .
-
نافی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nāfi ۱. نفیکننده؛ ردکننده.۲. دورکننده.
-
مزحزح
لغتنامه دهخدا
مزحزح . [ م ُ زَ زِ ] (ع ص ) دورکننده . (ناظم الاطباء).
-
منئث
لغتنامه دهخدا
منئث . [ م ُ ءِ ] (ع ص ) دورکننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
رافض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: رَفَضَة] [قدیمی] rāfez ۱. ترککننده.۲. واگذارنده.۳. دورکننده؛ دوراندازنده.
-
دافع
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - دفع کننده ، دورکننده . 2 - حامی . ج . دافعون .
-
دواری
لغتنامه دهخدا
دواری . [ دَوْ وا ] (ع ص ، اِ) روزگار دورکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).
-
فژولنده
لغتنامه دهخدا
فژولنده . [ ف ُ ل َ دَ / دِ ] (نف ) تقاضاکننده . || برانگیزاننده به جنگ و کارهای دیگر. || دورکننده و راننده . (برهان ). رجوع به فژولیدن شود.
-
لض
لغتنامه دهخدا
لض . [ ل َض ض ] (ع ص ) رجل لض ؛ مردنیک دورکننده و دور کردن فرماینده . (منتهی الارب ).
-
مدحق
لغتنامه دهخدا
مدحق . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) راننده . دورگرداننده . (آنندراج ). طردکننده . دورکننده . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).