کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوردور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوردور
لغتنامه دهخدا
دوردور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (اِ) بختیاری و بهره مندی و فیروزمندی و نیکبختی و کامیابی . (ناظم الاطباء). || گردش و چرخش : حکم تو به رقص رقص خورشیدانگیخته سایه های جانورصنع تو به دوردور گردون آمیخته رنگهای دلبر.ناصرخسرو.
-
دوردور
لغتنامه دهخدا
دوردور. [ رِ / رْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) سخت دور. بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : تو قیاس از خویش می گیری ولیک دوردور افتاده ای بنگر تو نیک . مولوی .غرب ؛ دوردور شدن . (منتهی الارب ).- دوردور راه رفتن ؛ دورادور رفتن . کنایه است از خود را کنار و بیگانه د...
-
واژههای همآوا
-
دور دور
واژهنامه آزاد
رانندگی کردن بیهوده در خیابان به خصوص در یک محدودۀ خاص. رانندگی در خیابان برای یافتن دوست دختر و یا دوست پسر. رانندگی در خیابان برای یافتن زن خیابانی و یا مرد مناسب برای تعشق.( سگ چرخ).
-
جستوجو در متن
-
ذرعات
لغتنامه دهخدا
ذرعات . [ ذَ رِ ] (ع اِ) ناقه های تیزرو و فراخ گام و دوردور گام گذارنده بر زمین . || قوائم ذَرِعات ؛ ای سریعات .
-
تشریج
لغتنامه دهخدا
تشریج . [ ت َ ] (ع مص ) دوختن نه محکم . (تاج المصادر بیهقی ). دوردور بخیه زدن جامه را. || بند بستن خریطه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || دوال در گوشه ٔ جامه دان کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
اصدف
لغتنامه دهخدا
اصدف . [ اَ دَ ] (ع ص ) اسب دارای صَدَف . (از اقرب الموارد). رجوع به صدف شود. اسب که رانها نزدیک و سمها دوردور نهد و در هر دو بند دست وی اندک پیچیدگی بود و جانب راست سم آن به بیرون رویه مایل باشد. و اگر جانب چپ باشد آنرا اقفد نامند. (از منتهی الارب )...
-
نکنده
لغتنامه دهخدا
نکنده . [ ن ِ ک َ دَ / دِ ] (اِ) بخیه . (فرهنگ خطی ). بخیه و آجیده ٔ جامه و سوزنی را گویند. (انجمن آرا). بخیه ٔ دورادور. آژده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نگنده شود : چون دست همتم بود آجیده نیمچه عرض نکنده هاش پریشان فراخ و تنگ . نظام قاری .- نکنده زد...
-
کوک
لغتنامه دهخدا
کوک . (اِ) به معنی کمان باشد. (برهان ). کمان .(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || آواز و صدای بسیار بلند را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آواز بلند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). آواز بلند. صدای بلند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوکاشود. || ...