کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوربینپوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
barney
دوربینپوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] پوششی که دوربین را در مقابل باد و باران و سرما محافظت میکند و گاه به جای صداگیر به کار میرود
-
واژههای مشابه
-
دوربین
واژگان مترادف و متضاد
تلسکوپ
-
دوربین
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) نوعی وسیله برای گرفتن عکس یا فیلم برداری یا دیدن اجسام دور.
-
دوربین
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص فا.) عاقبت اندیش . 2 - نوعی بیماری چشم که شخص دور را بهتر می بیند.
-
دوربین
لغتنامه دهخدا
دوربین .(نف مرکب ) کسی که از دور خوب می بیند. (ناظم الاطباء). دوربیننده . که قدرت دیدن دوردست را دارد. که اشیاءیا اشخاص دوردست را تواند دیدن . که دید چشم و نیروی بینائی قوی برای دیدن فاصله ٔ دور دارد : دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین خوش عنان و کش...
-
دوربین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) durbin ۱. وسیلهای مرکب از یک یا دو لوله و عدسی که با آن جاها و چیزهایی را که در مسافت دور باشد میبینند. Δ در قرن ۱۷ میلادی اختراع شده.۲. (اسم، صفت فاعلی) [مقابلِ نزدیکبین] (پزشکی) کسی که چشمش دور را بهتر از نزدیک ببیند.۳. (عکاسی) دوربی...
-
all-sky camera
دوربین آسمانپوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] دوربینی که میدان دید آن سراسر یا تقریباً سراسر آسمان محلی را در یک قاب تصویر جای میدهد
-
پوش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - جامه ، پوشش . 2 - خیمه ، چادر. 3 - زره ، جوشن . 4 - در ترکیب با بعضی واژه ها معنای فاعلی می دهد مانند: زره پوش . 5 - در ترکیب با بعضی واژه ها معنای مفعولی می دهد مانند: گالی پوش .
-
پوش
لغتنامه دهخدا
پوش . (اِ) پوش دربندی . شیافی است متخلخل و سبک که از کوفته ٔ برگ درختی کنند و این درخت برگش ببرگ حنا ماند و تخمش مدور و از شاهدانه کوچکتر و مایل بزردی باشد و از دربند و ارمنیه آرند وطبیعت آن سرد است در دوم و خشک در آخر درجه ٔ اول و آن رادع و ملین و م...
-
پوش
لغتنامه دهخدا
پوش . (اِ) جامه . لباس : تا چند کنی پوش ز پوشی کسان از جامه ٔ عاریت نشاید برخورد. نظام قاری (دیوان البسه ص 123).در دو بیت ذیل از فردوسی و اسدی پوش نیز بمعنی جامه و پوشش و لباس آمده است : ز پیشی و بیشی ندارند هوش خورش نان کشکین و پشمینه پوش . فردوسی ....
-
پوش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پوشیدن) puš ۱. = پوشیدن۲. پوشاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جُرمپوش، خطاپوش.۳. پوشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنپوش، سبزپوش، سفیدپوش، سیاهپوش.۴. (اسم) [قدیمی] پوشش؛ پوشاک؛ جامه.۵. (اسم) [قدیمی] چادر بزرگ؛ خرگاه؛ سراپرده؛ پرده.۶. (اسم)...
-
پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) puš = بوش۲buš
-
پُوش
لهجه و گویش بختیاری
puš طبقه .
-
پوش
لهجه و گویش تهرانی
آخال و پوسته سبک /برف سبک/خیمه بزرگ