کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دورباش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دورباش
/durbāš/
معنی
۱. فرمان دور شدن.
۲. [مجاز] نیزۀ دو شاخهای که در قدیم پیشاپیش پادشاه میبردهاند تا مردم آن را ببینند و از سر راه دور شوند: ◻︎ برآورد از جگر آهی چنان سرد / که گفتی دورباشی بر جگر خورد (نظامی۲: ۲۳۱).
۳. [مجاز] آهی که از ته دل برآید: ◻︎ چو دارا جواب سکندر شنید / یکی دورباش از جگر برکشید (نظامی۵: ۸۱۵).
۴. [مجاز] مانع.
۵. [مجاز] نگهبان شاه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دورباش
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - نیزه ای دوشاخه با چوبی جواهرنشان که در قدیم پیشاپیش شاهان می برده اند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند. 2 - تبرزین .
-
دورباش
لغتنامه دهخدا
دورباش . (اِخ ) دهی است ازبخش تکاب شهرستان مراغه . 1245 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
دورباش
لغتنامه دهخدا
دورباش . (فعل امر، اِ مرکب ) کلمه ٔ فعل ؛یعنی عقب بایست و باخبر باش و راه بده و کنار برو. (ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ).کلمه ای که فراشان پیشاپیش پادشاهی یا زنان حرم او می گ...
-
دورباش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] durbāš ۱. فرمان دور شدن.۲. [مجاز] نیزۀ دو شاخهای که در قدیم پیشاپیش پادشاه میبردهاند تا مردم آن را ببینند و از سر راه دور شوند: ◻︎ برآورد از جگر آهی چنان سرد / که گفتی دورباشی بر جگر خورد (نظامی۲: ۲۳۱).۳. [مجاز] آهی که از ته دل برآی...
-
واژههای مشابه
-
کورباش و دورباش
فرهنگ گنجواژه
راندن جماعت از مسیر پادشاهان.
-
جستوجو در متن
-
درباش
لغتنامه دهخدا
درباش . [ دُ ] (اِمرکب ) مخفف دورباش ، و آن نیزه ٔ کوچک دو شاخه ای است که پیش سواری ملوک برند تا مردم آنرا دیده ، از راه دور شوند. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به دورباش شود.
-
دوربار
لغتنامه دهخدا
دوربار. (اِ مرکب ) دو نیزه که در قدیم از دو طرف ملوک در حین سواری نگاه می داشتند. (از آنندراج ) (از غیاث ). رجوع به دورباش شود.
-
بردابرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، شبه جمله) ‹بردبرد› [قدیمی] bardābard ۱. هنگام عبور بزرگان از معابر توسط خادمان با صدای بلند گفته میشد؛ دورباشکورباش.۲. [مجاز] آوازۀ عظمت.۳. [مجاز] آشوب؛ غوغا؛ هنگامه.
-
هدادیک
لغتنامه دهخدا
هدادیک . [ هََ دَ ] (ع اِ فعل ) بگذار. دورباش . یکسو شو. (منتهی الارب ). ای مهلا. وزن آن مانند حنانیک است کانه قال مهلاً بعد مهل . (اقرب الموارد). رجوع به هَداد شود.
-
نورپاش
لغتنامه دهخدا
نورپاش . (نف مرکب ) نورپاشنده . نورافکن . نورافشان . پرتوافکن : چگونه شوم بر دری نورپاش که باشد بر او این همه دورباش .نظامی .او ز چهره بر سر من نورپاش من ز شادی زیر پایش اشکبار. اشرفی (از آنندراج ). || ستاره ٔ نورافشان . || (اِ مرکب ) چراغ . (فرهنگ ف...
-
هذاذیک
لغتنامه دهخدا
هذاذیک . [ هََ ذَ ] (ع اِ فعل ) بازایست . (منتهی الارب ). یعنی بازایست و دورباش و این کلمه را در وقتی میگویند که خواسته باشند مردم از چیزی بازدارند. گویند هذاذیک و هجاجیک ، ای قطعاً بعد قطع و هو تأکید الهذاذ. و الناس هذاذیک بذاذیک ، یعنی مردمان در ا...
-
بوستان پیرا
لغتنامه دهخدا
بوستان پیرا. (نف مرکب ) بوستان پیرای . باغبان . (آنندراج ). بستان پیرا. بوستان بان . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر از دورباش بوستان پیرا نیندیشدسر از یک طوق با قمری کند سرو روان بیرون . صائب .بسعی بوستان پیرا چه حاجت باغ مینو را. یغما (از ضیاءاللغة).رجوع...
-
طرفوزن
لغتنامه دهخدا
طرفوزن . [ طَ زَ ] (نف مرکب ) کنایه از چوبدار و چاوش و یساولی باشد که پیش پیش امرا و سلاطین رود و مردم را از میان راه به طرفی نهیب دهد. (برهان ). این کلمه تصحیفی است از «طرقوازن » که جزء اول آن فعل امر مخاطب صیغه ٔ جمع مذکر از تطریق یعنی بر کنار و دو...