کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دودمِه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
smog
دودمِه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] مخلوطی از دود و مِه طبیعی که در برخی از مواقع وجود آلایندههای دیگر باعث تشدید اثرات مضر آن شود
-
واژههای مشابه
-
دودمه
لغتنامه دهخدا
دودمه . [ دُ دَ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) با دوبار دم . که دوبار دم دیده یا کشیده باشد. پلو یا چلوی شب مانده که روز دوباره گرم کنند. (یادداشت مؤلف ).
-
دودمه
لغتنامه دهخدا
دودمه . [ دُ دَ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) دارای دودم و دولبه . (ناظم الاطباء). دودم . دارای دوتیغه و دولبه . که با دولب ببرد و بشکند. که از دو سوی برد: تیغ دودمه . تبر دودمه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دودم شود.
-
واژههای همآوا
-
دودمه
لغتنامه دهخدا
دودمه . [ دُ دَ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) با دوبار دم . که دوبار دم دیده یا کشیده باشد. پلو یا چلوی شب مانده که روز دوباره گرم کنند. (یادداشت مؤلف ).
-
دودمه
لغتنامه دهخدا
دودمه . [ دُ دَ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) دارای دودم و دولبه . (ناظم الاطباء). دودم . دارای دوتیغه و دولبه . که با دولب ببرد و بشکند. که از دو سوی برد: تیغ دودمه . تبر دودمه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دودم شود.
-
جستوجو در متن
-
claymore
دیکشنری انگلیسی به فارسی
claymore، شمشیر دودمه
-
دوتیغ
لغتنامه دهخدا
دوتیغ. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دارای دوتیغه . || شمشیر دودمه .(ناظم الاطباء). دارای دولبه . دارای دودم (شمشیر).
-
دوتیغه
لغتنامه دهخدا
دوتیغه . [ دُ غ َ / غ ِ ] (ص مرکب ) آنکه دارای دوتیغ باشد. || کارد و شمشیر و جز آن که دولبه باشد. دودمه چنانکه قمه و قلمتراش و چاقو. || دارای دوتیغ. حامل دوتیغ. دوتیغ بکار برنده .
-
دودم
لغتنامه دهخدا
دودم . [ دُ دَ ] (ص مرکب ) دارای دودم و دولبه . (ناظم الاطباء). که از دو سوی ببرد. دارای دولبه ٔ تیز و بران . دودمه . دولبه .- شمشیر یا تیغدودم ؛ تیغ و شمشیر با دولبه ٔ برنده و تیز. دولب . (یادداشت مؤلف ).
-
جمدر
لغتنامه دهخدا
جمدر. [ ج َ دَ ] (اِ) سلاحی است که آنرادر هندوستان کتار گویند بر وزن قطار و اصل آن جنب در است یعنی پهلوشکاف و بهندی یعنی دندان عزرائیل . (برهان ). در حاشیه ٔ چک آمده : «معنی این لفظ که بهندی دندان عزرائیل می نویسد غلطاست ، زیرا که به هندی جمدهر مختصر...
-
دوسر
لغتنامه دهخدا
دوسر. [ دُ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هر چیز که دارای دو سر باشد. (ناظم الاطباء). که دو رأس داشته باشد. ذوالرأسین . (یادداشت مؤلف ).- دوسر دهلیز ؛ چهارعنصر. (ناظم الاطباء) (از برهان ).- || حواس پنجگانه . (ناظم الاطباء) (از برهان ).- دوسر قندیل ؛ ک...
-
دورویه
لغتنامه دهخدا
دورویه . [ دُ ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) دورو.هر چیز که دارای دورو باشد. (ناظم الاطباء). پشت ورودار. مقابل یک رو. مقابل یک رویه . دارای دوسو و دارای دوطرف . (یادداشت مؤلف ). طارة. (المنجد) : چیست آن گرد بزرگ اشکم دورویه ٔ زشت دره در روی کشیده به...