کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دودزده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دودزده
/dudzade/
معنی
چیزی که دود به آن رسیده و رنگ دود یا بوی دود گرفته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دودزده
لغتنامه دهخدا
دودزده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) هر چیزی که بوی دود گرفته باشد. (ناظم الاطباء). هر چیز که دود، رنگ آن را تیره کرده باشد. دَخَن . عَثِن . معثون . مدخون . (یادداشت مؤلف ). || گوشتی که دود آن را بخشکاند. (ناظم الاطباء).
-
دودزده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dudzade چیزی که دود به آن رسیده و رنگ دود یا بوی دود گرفته باشد.
-
جستوجو در متن
-
دودگین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dudgin دودآلود؛ آلوده به دود؛ دودزده.
-
دودزدگی
لغتنامه دهخدا
دودزدگی .[ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت دودزده . دودزده شدن . (در غذا). دود گرفتن . (یادداشت مؤلف ).
-
دودگرفته
لغتنامه دهخدا
دودگرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) دودآلود و بوی دود گرفته و دودزده . (ناظم الاطباء). دودزده . دودگن شده .
-
دودخورده
لغتنامه دهخدا
دودخورده . [ خوَرْ / خُرْ دِ ] (ن مف مرکب ) دودخورد. آنکه یا آنچه دود بدان خورده است . دودزده .- دود چراغ خورده ؛ آنکه در تحصیل علم و کمال شبهای درازی را به مطالعه ٔ کتب گذرانده است . (یادداشت مؤلف ).
-
دودگرفتگی
لغتنامه دهخدا
دودگرفتگی . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دودگرفته . دودزده . دودآلودی . (ناظم الاطباء). دودگنی : کتن ؛ دودگرفتگی خانه . (منتهی الارب ). رجوع به دودآلود شود.
-
دودگنده
لغتنامه دهخدا
دودگنده . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) بوی دودگرفته . (ناظم الاطباء). آلوده به بوی ناخوش دود. دودزده . به ناخوشی بویی دودآلوده شونده . (یادداشت مؤلف ).
-
دودخورد
لغتنامه دهخدا
دودخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) دودخورده . آنکه دود خورده باشد. دودناک . دودزده .- دودخورد مطبخ سبز ؛ کنایه از آسمان و چرخ : مخواه راتبه زین دودخورد مطبخ سبزکه گوشتش همگی گردن است و پهلو نیست .شرف الدین شفروه ای .
-
دود زدن
لغتنامه دهخدا
دود زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) دود برآمدن . دود بیرون زدن . دود بیرون شدن چنانکه از لوله ٔ بخاری . || برآمدن فتیله ٔ چراغ و غیره تا آنجا که شعله با دود برآید: چراغ دود می زند. (یادداشت مؤلف ).- دود بیرون زدن ؛ بیرون شدن دود. بیرون آمدن دود. برآمدن ...
-
دود گرفتن
لغتنامه دهخدا
دود گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دودزده شدن . به بوی و رنگ دود آلودن . (یادداشت مؤلف ). اثر دود اعم از رنگ و بوی یافتن . دودگن شدن : دود وحشت گرفت چهره ٔ عمرآب دیده بریز و پاک بشوی . خاقانی .|| کشیدن دخانیات . پک زدن به سیگار و غلیان وچپق و واف...
-
دودناک شدن
لغتنامه دهخدا
دودناک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دودآلود شدن . پردود گشتن . تیره گردیدن . || آمیختن با دود یا بخار حاصل از ترکیب شیمیایی مواد غذایی در معده : و اگر معده گرم باشد [ شیر ] زوداز حال بگردد و دودناک شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).- دودناک شده ؛ پر از دود گ...
-
شیرماهی
لغتنامه دهخدا
شیرماهی . (اِ مرکب ) قسمی از ماهی که از دندان آن دسته ٔ کارد و چاقو می سازند. (ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از آنندراج ). سنگ صدفی نفیس و آن دندان شیرماهی است که در سابق از آن دسته ٔ خنجر و امثال آن می کردند و گاهی مرصع به جواهر بود به قطر ساعد کودکی پن...
-
گن
لغتنامه دهخدا
گن . [ گ ِ ] (پسوند) مخفف «گین ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ور. آور. اور. مند. ناک . (یادداشت مؤلف ). بمعنی صفت باشد هرگاه آنرا با کلمه ای ترکیب سازند، همچون : شرمگن و گرگن و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به شعوری ج 2 ص 312 شود. افاده ٔ...