کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دودح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دودح
لغتنامه دهخدا
دودح . [ دَ دَ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
دوده
واژگان مترادف و متضاد
۱. اهلبیت، خانواده، دودمان، نسب ۲. مداد ۳. دودک
-
دوده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - دودمان . 2 - ماده ای سیاه و نرم که از دود مواد نفتی ، حاصل شود.
-
دوده
لغتنامه دهخدا
دوده . [ دَ دَ / دِ ] (اِ) دایره و برهون . (ناظم الاطباء). دایره . (برهان ).
-
دوده
لغتنامه دهخدا
دوده . [ دِ ] (اِخ ) قریه ای است در هشت فرسنگی مشرق شیراز. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
-
دوده
لغتنامه دهخدا
دوده . [ دُ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. 490 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
دوده
لغتنامه دهخدا
دوده . [ دو دَ / دِ ] (اِ) (دود + ه ، پسوند اتصاف ) دودمان . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خاندان . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ). خانواده . (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (آنندراج ). خویش . (غیاث ). طایفه و قبیله . (ناظم الاطباء).فصی...
-
دوده
لغتنامه دهخدا
دوده . [ دو دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به دود. هرچه نسبت به دود داشته باشد.دودی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) سیاهی که از سوختن هیمه یا روغن یا نفت و جز آن بر دیوار و سقف و یا جای دیگر بندد یا سیاهی که بر سقف و امثال آن از دود چراغ و غیره پدید آید...
-
دوده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dude ۱. جسمی نرم و چرب و سیاهرنگ که از دود نفت میگیرند. از سوزاندن بعضی مواد صمغی و سقزی هم به دست میآید. در صنعت برای ساختن رنگهای نقاشی و مرکب چاپ به کار میرود.۲. [قدیمی] = دودمان۳. [قدیمی] نسل.
-
جستوجو در متن
-
دحداح
لغتنامه دهخدا
دحداح . [ دَ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ). کوتاه بالا نیست چنان که منتهی الارب می نویسد بلکه به معنی رَبَعَه است ، یعنی میانه بالا. بگفته ٔ واقدی : کان ابی بن کعب رجلا دحداحا لیس بالطویل ولا بالقصیر و رجوع به ربعه شود. (یادداشت مؤلف ). کوته ....