کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دودة بزاقة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دودة بزاقة
معنی
گلوله بي شکل , چارپاره , جانور کندرو , جانور تنبل , گردونه کندرو , اسب کندرو , يک جرعه مشروب , تکه فلز خام , مثل حلزون حرکت کردن , يواش يواش وکرم واربيهوده وقت گذراندن , لول زدن , ضربت مشت , ضربت سنگين زدن به
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دودة بزاقة
دیکشنری عربی به فارسی
گلوله بي شکل , چارپاره , جانور کندرو , جانور تنبل , گردونه کندرو , اسب کندرو , يک جرعه مشروب , تکه فلز خام , مثل حلزون حرکت کردن , يواش يواش وکرم واربيهوده وقت گذراندن , لول زدن , ضربت مشت , ضربت سنگين زدن به
-
واژههای مشابه
-
دوده
واژگان مترادف و متضاد
۱. اهلبیت، خانواده، دودمان، نسب ۲. مداد ۳. دودک
-
دوده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - دودمان . 2 - ماده ای سیاه و نرم که از دود مواد نفتی ، حاصل شود.
-
دوده
لغتنامه دهخدا
دوده . [ دَ دَ / دِ ] (اِ) دایره و برهون . (ناظم الاطباء). دایره . (برهان ).
-
دوده
لغتنامه دهخدا
دوده . [ دِ ] (اِخ ) قریه ای است در هشت فرسنگی مشرق شیراز. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
-
دوده
لغتنامه دهخدا
دوده . [ دُ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. 490 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
دوده
لغتنامه دهخدا
دوده . [ دو دَ / دِ ] (اِ) (دود + ه ، پسوند اتصاف ) دودمان . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خاندان . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ). خانواده . (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (آنندراج ). خویش . (غیاث ). طایفه و قبیله . (ناظم الاطباء).فصی...
-
دوده
لغتنامه دهخدا
دوده . [ دو دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به دود. هرچه نسبت به دود داشته باشد.دودی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) سیاهی که از سوختن هیمه یا روغن یا نفت و جز آن بر دیوار و سقف و یا جای دیگر بندد یا سیاهی که بر سقف و امثال آن از دود چراغ و غیره پدید آید...
-
دوده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dude ۱. جسمی نرم و چرب و سیاهرنگ که از دود نفت میگیرند. از سوزاندن بعضی مواد صمغی و سقزی هم به دست میآید. در صنعت برای ساختن رنگهای نقاشی و مرکب چاپ به کار میرود.۲. [قدیمی] = دودمان۳. [قدیمی] نسل.
-
دوده
دیکشنری فارسی به عربی
اسود , وساخة
-
نی دوده
لغتنامه دهخدا
نی دوده . [ ن َ / ن ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آلتی است برای کشیدن شیره ٔ تریاک که مانند وافور دارای حقه ٔ گلی است و چوبی دارد و شیره را با چراغ به وسیله ٔ آن می کشند. (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین ).
-
combustion residue
دوده 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] کربن و دیگر رسوبات برجایمانده از فرایند احتراق
-
soot
دوده 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] غبار کربن همراه با ترکیبات روغنی که از احتراق ناقص مواد کربندار از جمله نفت و چوب و زغال به وجود میآید
-
soot fertilizer
دودهکود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] دودۀ چوب یا زغال که به دلیل ارزش غذایی آن به خاک اضافه میشود