کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دوخ
/dux/
معنی
گیاهی مانند نی با شاخههای باریک و برگهای دراز و نازک که از شاخههای آن حصیر و پردههای حصیری میبافتند: ◻︎ روی مرا هجر کرد زردتر از زر / گردن من عشق کرد نرمتر از دوخ (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۶).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوخ
لغتنامه دهخدا
دوخ . (اِ) صحرای بی گیاه و علف . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || شاخ بی برگ و بار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). || سر بی موی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). || روی ساده ٔبی موی . (ناظم الا...
-
دوخ
لغتنامه دهخدا
دوخ .[ دَ ] (ع مص ) رام گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چیره شدن بر شهرها و دست یافتن براهل آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در شهرها گردیدن . (المصادر زوزنی ). || خوار شدن . (آنندراج ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زو...
-
دوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دخ، روخ، لوخ، لخ› (زیستشناسی) [قدیمی] dux گیاهی مانند نی با شاخههای باریک و برگهای دراز و نازک که از شاخههای آن حصیر و پردههای حصیری میبافتند: ◻︎ روی مرا هجر کرد زردتر از زر / گردن من عشق کرد نرمتر از دوخ (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۶).
-
دوخ
واژهنامه آزاد
دُوْخ:(dowkh) در گویش گنابادی یعنی منگنه ، ضرب کردن
-
واژههای مشابه
-
دُوْخ
لهجه و گویش گنابادی
douwkh در گویش گنابادی یعنی منگنه ، ضرب کردن
-
دوخ چکاد
لغتنامه دهخدا
دوخ چکاد.[ چ َ ] (ص مرکب ) مصحف روخ چکاد است . (یادداشت مؤلف ). دگرگون شده ٔ روخ چکاد است چه روخ یا رخ صورتی از لخت است و چکاد به معنی تارک سر و بر رویهم سر بی موی معنی می دهد. اصلع. سر ساده ٔ بیموی . (آنندراج ). سر بی موی ، چه چکاد تارک سر باشد. (ف...
-
پنبه ٔ دوخ
لغتنامه دهخدا
پنبه ٔ دوخ . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لوئی : و دیوار خانه بگل پاکیزه اندوده باشند و اگر بعوض کاه اندر آن گل ، پنبه ٔ دوخ کرده باشند سخت نیک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
دوخ چکاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹روخچکاد، رودچکاد› [قدیمی] duxčakād = روخچکاد
-
واژههای همآوا
-
دُوْخ
لهجه و گویش گنابادی
douwkh در گویش گنابادی یعنی منگنه ، ضرب کردن
-
جستوجو در متن
-
حلفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلفاء] (زیستشناسی) [قدیمی] halfā = دوخ
-
روخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] rux = دوخ
-
دخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] dox = دوخ