کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوحه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دوحه
/do[w]he/
معنی
۱. درخت تناور؛ درخت بزرگ پرشاخوبال و پرسایه.
۲. سایبان بزرگ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوحه
فرهنگ فارسی معین
(دَ حِ) [ ع . دوحة ] (اِ.) درخت بزرگ و پرشاخه .
-
دوحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دَوحَة] [قدیمی] do[w]he ۱. درخت تناور؛ درخت بزرگ پرشاخوبال و پرسایه.۲. سایبان بزرگ.
-
واژههای مشابه
-
دوحة
لغتنامه دهخدا
دوحة. [ دَح َ ] (ع اِ) دوحه (در تداول فارسی ). ج ، دَوح و دَوحات . (ناظم الاطباء). درخت بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث ). درختی کلان با شاخ بسیار از هر سو کشیده . درخت بزرگ پر شاخه . (یادداشت مؤلف ) : بدار دنیا در باغ دین ز دوحه ٔ عدل طرا...
-
جستوجو در متن
-
duarchies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوحه
-
Doha
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوحه
-
دوحات
لغتنامه دهخدا
دوحات . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دَوحَة. (منتهی الارب ). رجوع به دوحة شود.
-
دوح
لغتنامه دهخدا
دوح . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دَوحَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به دوحة شود.
-
تاپال
لغتنامه دهخدا
تاپال . (اِ) سرگین گاو را گویند . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || تنه ٔ درخت را نیز گفته اند. (برهان ).تنه ٔ درخت که بتازیش دوحه گویند. (شرفنامه ٔمنیری ).
-
مجدت
لغتنامه دهخدا
مجدت . [ م َ دَ] (از ع ، اِمص ) مجد. بزرگواری . بزرگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دوحه ٔ معارف افسرده ، کوکب مجدت آفل . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443).
-
مقاطف
لغتنامه دهخدا
مقاطف . [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مَقطَف . (ذیل اقرب الموارد). جاهای چیدن میوه : گفتی پیوند درختان او از شاخسار دوحه ٔ طوبی کرده اند... کسی از مقاطف اشجارش به قواصی و دوانی نرسیده .(مرزبان نامه چ قزوینی ص 103). و رجوع به مقطف شود.
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسحاق ، ملقب به مقدم الرؤساء از بزرگان بیهق بود. صاحب تاریخ بیهق آرد: رئیسی بزرگوار بود در ناحیت بیهق ، عالم به اسباب سیاست و ریاست و او شاخی بود از دوحه ٔ نظام الملک ... (تاریخ بیهق ص 217). شعرا در مرگ او مرثیه ها گ...
-
باسقة
لغتنامه دهخدا
باسقة. [ س ِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث باسق . کشیده . بالنده . (ناظم الاطباء). بالارفته . بالا یافته . شاخه ٔ بلند بالا. درختی که شاخه های آن بلندو کشیده باشد. ج ، باسقات : لازالت دوحة سعادته باسقة. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ). || خرمابن دراز. (مهذب الاسماء). د...
-
تنوءالشاعر
لغتنامه دهخدا
تنوءالشاعر. [ ت َ ئُش ْ شا ع ِ ] (اِخ ) محمد ابراهیم بن سالم بن فضیلة المعافری المعری ابوعبداﷲ الاندلسی المدعو بالتنوء ادیب الشاعر. وی در سال 689 هَ . ق . متولد شد و در سال 749 درگذشت . او راست : الدرر الموسومة فی اشتقاق الحروف المرسومة. دوحة الجنان ...