کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qo(u)l جایی که برای گاووگوسفند در کوه یا صحرا درست کنند؛ آغل؛ غار: ◻︎ گاهی چو گوسفندان در غول جای من / گاهی چو غول گرد بیابان دواندوان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۹).
-
پویان
فرهنگ نامها
(تلفظ: puyān) (در قدیم) آن که در حال حرکت به نرمی و آرامی است ، روان ؛ دونده ، دوان ، شتابان ؛ جوینده ؛ جستجو کننده .
-
فررة
لغتنامه دهخدا
فررة. [ ف ُ رَ رَ ](ع ص ) بسیار گریزنده . (منتهی الارب ). فارّ. (از اقرب الموارد). || پویه دوان . (منتهی الارب ).
-
چاپاراق
لغتنامه دهخدا
چاپاراق . (ترکی ، اِ) به شتاب . بسرعت . سخت بشتاب (رفتار). دوان . بشتاب در رفتن : چاپاراق برو به او میرسی .
-
دوع
لغتنامه دهخدا
دوع . [ دَ ] (ع مص ) جهان و دوان و شتابان رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
دوانی
لغتنامه دهخدا
دوانی . [ دَوْ وا / ی ی ] (اِخ ) جلال الدین محمدبن اسعد دوانی صدیقی شافعی . وی ازمردم دوان که دهی از کازرون است می باشد و به روایت برخی از شاگردانش در سال 918 هَ . ق . و بنا به روایت برخی دیگر به سال 908 هَ . ق . در دوان درگذشت . (از معجم المطبوعات م...
-
شهرگیر
لغتنامه دهخدا
شهرگیر. [ ش َ ] (اِخ ) نام سردار سپه اردشیر بابکان . (از ولف ) : یکی مرد بد نام او شهرگیرخردمند و سالار شاه اردشیر.فردوسی .فرودآمد از دژ دوان اردشیرپیاده بشد پیش او شهرگیر. فردوسی .دوان دیدبان شد سوی شهرگیرکه پیروزگر گشت شاه اردشیر.فردوسی .
-
پوی
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پوییدن) ‹پو، پویه› [قدیمی] puy ۱. = پوییدن۲. پوینده (در ترکیب با کلمات دیگر): راهپوی، گرگپوی.۳. (اسم مصدر) پوییدن.〈 پویپوی: ‹پویاپوی، پویهپوی› [قدیمی] دواندوان: ◻︎ نبد راه بر کوه از هیچ روی / دویدم بسی گرد او پویپوی (فردوسی: ۱/۱...
-
هفت تابنده
لغتنامه دهخدا
هفت تابنده . [ هََ ب َ دَ/ دِ ] (اِ مرکب ) سیارات سبع. هفت کوکب : اخترانند آسمانْشان جایگاه هفت تابنده دوان در دود و آه .رودکی .
-
هفت نقطه
لغتنامه دهخدا
هفت نقطه . [ هََ ن ُ طَ / طِ ] (اِ مرکب ) هفت کوکب است که سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ) : همواره بر آن خطّ هفت نقطه گردان و پس یکدگر دوان است . ناصرخسرو.|| زیور و آرایش را نیز گویند. (برهان ).
-
اندهان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمعِ اندوه] ‹اندوهان› [قدیمی] 'andohān ۱. = اندوه: ◻︎ به حج شدی و من از اندهان هجرانت / به گرد خانهٴ تو گشتهام چو حاج دوان (مسعودسعد: ۵۳۲).۲. (صفت) غمگین.
-
پویه دونده
لغتنامه دهخدا
پویه دونده . [ ی َ / ی ِ دَ وَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پویه دوان : فرّار؛ سخت گریزنده و پویه دونده . (منتهی الارب ).
-
سپیدسار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سپیدسر› [قدیمی] sepidsār آنکه از پیری موهای سرش سفید شده؛ سرسپید؛ سفیدمو: ◻︎ واین آسیا دوان و دراو من نشسته پست / ایدون سپیدسار دراین آسیا شدم (ناصرخسرو: ۱۳۸).
-
گورگیر
لغتنامه دهخدا
گورگیر. (نف مرکب ) آنکه صید گور کند. (آنندراج ) : چو با گورگیران ندارند زوربه پای خود آیند گوران به گور. نظامی (از آنندراج ).گوری الحق دونده بود و جوان گورگیر از پسش چو شیر دوان .نظامی (هفت پیکر ص 73).
-
کالسدوان
لغتنامه دهخدا
کالسدوان . [ س ِ ] (اِخ ) بندری است در بوغاز بسفور. نام امروزی آن قاضی کوی است . (ایران باستان ج 1 ص 593 و ج 2ص 1092 و ج 3 ص 2152). و نیز رجوع به کالسه دوان شود.