کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دواننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دواننده
/davānande/
معنی
۱. آنکه دیگری را وادار به دویدن کند.
۲. کسی که سوار بر اسب یا چهارپای دیگر شود و او را بدواند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دواننده
لغتنامه دهخدا
دواننده . [ دَ ن َ دَ / دِ] (نف ) این کلمه از دواندن است . که دواند. که به دویدن دارد. کسی که شخصی یا جانوری را به دویدن وادارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دواندن و دوانیدن شود.
-
دواننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) davānande ۱. آنکه دیگری را وادار به دویدن کند.۲. کسی که سوار بر اسب یا چهارپای دیگر شود و او را بدواند.
-
جستوجو در متن
-
پویاننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] puyānande دواننده.
-
تازاننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) tāzānande دواننده؛ به تاختدرآورنده.
-
تازنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzande ۱. دونده.۲. دواننده؛ تاختوتازکننده.
-
تازنده
فرهنگ فارسی معین
(زَ دِ) (ص فا.) 1 - دونده ، تندرو. 2 - دواننده .
-
متراکض
لغتنامه دهخدا
متراکض . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) دواننده ٔ اسبان به سوی چیزی . (آنندراج ). اسبهای هم ساز در دوانیدن به سوی کسی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکض شود.
-
پویاننده
لغتنامه دهخدا
پویاننده . [ ن َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه کسی را بپوییدن دارد.براه برنده . دواننده . بپویه دارنده . بپویه برنده .
-
مستحضر
لغتنامه دهخدا
مستحضر. [ م ُ ت َ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحضار. دواننده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || بخود بازآینده . (آنندراج ). رجوع به استحضار شود.
-
راکض
لغتنامه دهخدا
راکض . [ ک ِ ] (ع ص ) دونده . (از متن اللغة) (منتهی الارب ). || اسب تاخت کننده . (ناظم الاطباء). اسب دواننده . (آنندراج ). تازنده ٔ اسب . (ناظم الاطباء).
-
اسپ تاز
لغتنامه دهخدا
اسپ تاز. [ اَ ] (نف مرکب ) اسب تاز. اسب دواننده . || (اِ مرکب ) نام روز هیجدهم است از ماههای ملکی . (برهان ). || (ص مرکب ) زمین هموار. (برهان ). زمین صاف و هموار که قابل تاختن اسب باشد. (آنندراج ).
-
کره تاز
لغتنامه دهخدا
کره تاز. [ ک ُرْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) دواننده ٔ کره . کره سوار. (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) : بشد گرد چوپان و دو کره تازابا زین و پیچان کمند دراز. فردوسی .چنین داد پاسخ که ای نامداریکی کره تازم دلیر و سوار.فردوسی .
-
تازنده
لغتنامه دهخدا
تازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) دونده . (آنندراج ). از تاختن و تاز، تندرو : چو خورشید بر چرخ لشکر کشیدشب تار تازنده شد ناپدیدیکی انجمن کرد خاقان چین بزرگان و گردان توران زمین . فردوسی .مثال داد که فلان خیلتاش را که تازنده ای بود از تازندگان که همتا ندا...