کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دوام
/davām/
معنی
۱. پایدار شدن؛ همیشه بودن.
۲. ثبات و بقا؛ همیشگی بودن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ابدیت، ادامه، استمرار، ایستادگی، بقا، پافشاری، پایداری، تاب، ثبات، خلود، دیرپایی، دیرش، مقاومت
برابر فارسی
دیرندگ
فعل
بن گذشته: دوام آورد
بن حال: دوام آور
دیکشنری
durability, fixity, permanence, staying power, strength
-
جستوجوی دقیق
-
دوام
واژگان مترادف و متضاد
ابدیت، ادامه، استمرار، ایستادگی، بقا، پافشاری، پایداری، تاب، ثبات، خلود، دیرپایی، دیرش، مقاومت
-
دوام
فرهنگ واژههای سره
دیرندگ
-
دوام
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - پایداری ، ثبات . 2 - استمرار، همیشگی .
-
دوام
لغتنامه دهخدا
دوام . [ دَ ] (ع اِمص ) پایداری . ثبات . پایندگی . پیوستگی . (یادداشت مؤلف ). همیشگی . (آنندراج ) (السامی فی الاسامی ) (دهار) : این کمال ملک او جوید به سعد از اختران وآن دوام عمر او خواهد به خیر از کردگار. منوچهری .وام جهان است ترا عمر تووام جهان بر...
-
دوام
لغتنامه دهخدا
دوام . [ دَ ] (ع مص ) پایدار شدن . پاییدن . ماندن . ایستادگی کردن . (یادداشت مؤلف ). همیشه بودن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 40) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همیشگی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اصطلاح فلسفی ) شمول نسبت چیزی است در ت...
-
دوام
لغتنامه دهخدا
دوام . [ دُ ] (ع اِ) سرگیجه و دوار. (یادداشت مؤلف ) (از آنندراج ). گردش سر. (منتهی الارب ).
-
دوام
لغتنامه دهخدا
دوام . [ دُوْ وا ] (ع اِ) ج ِ دُوّامَة (منتهی الارب ). رجوع به دوامة شود.
-
دوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] davām ۱. پایدار شدن؛ همیشه بودن.۲. ثبات و بقا؛ همیشگی بودن.
-
دوام
دیکشنری فارسی به عربی
استمرار , حياة , قوة
-
واژههای مشابه
-
بی دوام
فرهنگ واژههای سره
زود گذر
-
بی دوام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bidavām آنچه زود فرسوده و نابود شود؛ ناپایدار.
-
دوام کردن
لغتنامه دهخدا
دوام کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاییدن . پایستن . پایدارماندن . پایداری کردن . (یادداشت مؤلف ) : آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل خوش بود دریغا که نکردند دوامی . سعدی .|| مداومت کردن : کرز؛ دوام کردن بر خوردن قروت . استعلاج ؛ دوام کردن بر خوردن ش...
-
دوام داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
آخر مرة
-
دوام کردن
دیکشنری فارسی به عربی
آخر مرة , ملابس