کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوال پای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مث دوال پا
لهجه و گویش تهرانی
آدمهای سمج
-
جستوجو در متن
-
دوالک پا
لغتنامه دهخدا
دوالک پا. [ دَ ل َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوال پا. صاحب پای پیچان و باریک را گویند. و رجوع به دوال پا شود.
-
نعفة
لغتنامه دهخدا
نعفة. [ ن َ ف َ ] (ع اِ) دوال کفش که بر پشت پای از جانب چپ قدم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
زناق
لغتنامه دهخدا
زناق . [ زُ ] (ع اِ) آنچه در زیر حنک باشد از رسن و دوال و جز آن . || رسن پاره که بدان پای های ستور بندند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
صفاد
لغتنامه دهخدا
صفاد. [ ص ِ ] (ع اِ) دوال . (منتهی الارب ). || بند یا زنجیر که به آن اسیر را ببندند. ج ، اصفاد. (منتهی الارب ). بند. (مهذب الاسماء). پای بند.
-
خدم
لغتنامه دهخدا
خدم . [ خ ِ دَ] (ع اِ) ج ِ خِدَمَة و خدمه ، به معنی دوال ستبر تافته شده است ، مانند حلقه ای که بر خردگاه شتر بسته ، پای افزار وی را بدان محکم کنند. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). رجوع به خِدَمَة شود.
-
پای بند
لغتنامه دهخدا
پای بند.[ ب َ ] (اِ مرکب ) خلخال ، مقابل دستبند : وگام چنان بزنند که زینت پوشیده ٔ ایشان ظاهر نشود ازخلخال و پای بند و مانند این . (تفسیر ابوالفتوح ). || دوالی که بپای باز بندند. قید. دام . (رشیدی ). پایدام . بند پا. زنجیر یا دوال که بپای اسب بندند....
-
فلکه
لغتنامه دهخدا
فلکه . [ ف َ ل َ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) میدان یا محوطه ای که چند خیابان بدان منتهی شود. (فرهنگ فارسی معین ). میدانی که بشکل دایره باشد و محاط باشد به ابنیه ای ازقبیل خانه ها و دکانها. (یادداشت مؤلف ). میدانی که گردبرگرد آن خانه باشد. (یادداشت دیگر)...
-
شکاربند
لغتنامه دهخدا
شکاربند. [ ش ِ ب َ ] (اِ مرکب ) ترک بند دوال و یا ریسمانی که بدان شکار را به زین بندند. (ناظم الاطباء). بندی که شکارهای زده را بدان بندند. (یادداشت مؤلف ). فتراک زین برای بستن صید. || (نف مرکب ) آنکه پای حیوانات صیدشده را ببندد. (از یادداشت مؤلف ).
-
خدام
لغتنامه دهخدا
خدام . [ خ ِ ](ع اِ) ج ِ خَدَمَه و خدمه ، دوال سطبر تافته شده مانند حلقه که بر خرده گاه شتر بسته پاافزار شتر را بدان محکم کنند و حلقه قوم و پای برنجن و ساق را گویند. (از آنندراج ). رجوع به خَدَمَه در این لغت نامه شود.
-
سرم
لغتنامه دهخدا
سرم . [ س ِ رَ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی دوال خراشیده . (غیاث اللغات ). دوالی که روی آن را خراشیده باشند تا نرم شود و به همین مناسبت کسی را که از بسیاری کار دستها پینه بسته باشد سرم دست گویند. (آنندراج ) : از بهر پای باز تو صیاد لامکان از پشت ...
-
عقربة
لغتنامه دهخدا
عقربة. [ ع َ رَ ب َ ] (ع اِ) مؤنث عقرب . (منتهی الارب ). ماده عقرب . (از اقرب الموارد). رجوع به عقرب شود. || کنیزک نیکوخدمت دانشمند. (منتهی الارب ). کنیز بسیار خدمت کننده و عاقل . (از اقرب الموارد). || آهنی است مانند کلاب که در زین آویزند. (منتهی ال...
-
شکال
لغتنامه دهخدا
شکال . [ ش ِ ] (ع اِ) چدار و ریسمانی که بر دست و پای استر و اسب بدخصلت بندند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). ریسمانی که بر دست و پای اسب و شتر بربندند. (غیاث ). زانوبند اسب . (از مجمل اللغة). پابند. پای بند. زانوبند اسب و جز آن . بِخو ...
-
رکاب کشیدن
لغتنامه دهخدا
رکاب کشیدن . [ رِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رکاب گرفتن . دوال گرفتن در وقت سواری دادن . (آنندراج ) : ستاند اگر نور ازین آفتاب به رغبت کشد ماه عیدش رکاب . وحید (از آنندراج ).چو پای سعادت کند در رکاب ز یک سو رکابش کشد آفتاب . نظام دست غیب (از آنندراج )...
-
سیر
لغتنامه دهخدا
سیر. [ س َ ] (ع مص ) رفتن و رفتار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رفتن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). گردش : عطاردی است زحل سرزبان خامه ٔ اوکه وقت سیرش خورشید یار میسازد. خاقانی .از پای برهنه چه سیر و از شکم گرسنه چه خی...