کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دواله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دواله
لغتنامه دهخدا
دواله . [ دَ / دُ ل َ / ل ِ ] (اِ) تسمه ای که بدان قمار بازند. (از برهان ). نام بازی است . (فرهنگ جهانگیری ). به معنی دویره است . (فرهنگ اوبهی ).
-
دواله
لغتنامه دهخدا
دواله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ) دارویی است خوشبوی و آن اشنان است که در مشک خشک کنند. شیبة العجوز. (از برهان ).اسم فارسی اشنه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). چیزی است سپید مانند رگ پوست کنده که بر درخت بلوط و صنوبر و جز آن متکون می شود و می پیچد. عربی آن اش...
-
واژههای همآوا
-
دوالح
لغتنامه دهخدا
دوالح . [ دَ ل ِ ](ع اِ) ج ِ دالح . (منتهی الارب ). رجوع به دالح شود.
-
جستوجو در متن
-
دوالی
لغتنامه دهخدا
دوالی . [ دَ ] (اِ) دوالک . دواله . به معنی دواله هم هست که دوای خوشبوی باشد، گویند مانند عشقه بر درخت پیچد. (برهان ). رجوع به دوالک و دواله شود.
-
دوالک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ دوال] [قدیمی] davālak دوال کوتاه و کوچک؛ دواله.
-
ابرویون
لغتنامه دهخدا
ابرویون . [ ] (از یونانی ، اِ) ابریون . اشنه . شیبةالعجوز. دواله .
-
دداله
لغتنامه دهخدا
دداله . [ دُ ل َ / ل ِ ] (اِ) دواله . بازی الک دلک . رجوع به الک دلک و رجوع به قله و مقلاة شود.
-
دوالک
لغتنامه دهخدا
دوالک . [ دَ ل َ ] (اِ) اشنه . دواله . دوالی . آلک . (ریاض الادویة) (بحر الجواهر). نام دارویی خوشبوی . (برهان ) (از غیاث ) (از آنندراج ).
-
اصنوجة
لغتنامه دهخدا
اصنوجة. [ اُ ج َ ] (ع اِ) تغارهای آرد خمیر. (منتهی الارب ). الدوالقة من العجین . (اقرب الموارد). رشته هایی که از خمیر آرد گندم سازند. (ناظم الاطباء). و در شرح قاموس آمده است : اصنوجه ؛ دوالقه از خمیر است . مترجم گوید که دوالقه در جای خود مذکور نیست و...
-
اشنه
لغتنامه دهخدا
اشنه . [ اُ ن َ / ن ِ ] (اِ) عطریست سفید که به درخت بلوط و صنوبر می پیچد و بصورت پوست بنج است لیکن عربی است و بفارسی دواله گویند و لهذا ترکیبی که در آن میکنند دواله مشک گویند اگرچه مشهور به دواءالمسک شده . (رشیدی ). چیزیست مثل گیاه خشک که سیاه و سپید...
-
عذار
لغتنامه دهخدا
عذار. [ ع ِ ] (ع اِ) افسار ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از فسار بر گونه های اسب فرو افتد. ج ، عُذُر. (از اقرب الموارد). || نشان فسار بر روی ستور. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). داغی است در جای فسار. (از قطرالمحیط) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ...
-
عطر
لغتنامه دهخدا
عطر. [ ع ِ ] (ع اِ) بوی خوش . (منتهی الارب ) (دهار). خوشبو و بوی خوش . (غیاث اللغات ). ماده ٔ خوشبوی نباتی یا حیوانی و روغنی شکلی است که دراندامهای مختلف غالب گیاهان وجود دارد. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، عُطور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). خوشبوی و خ...
-
زنگی
لغتنامه دهخدا
زنگی . [ زَ ] (ص نسبی )منسوب به زنگ . منسوب به قبایل سیاه پوست ساکن افریقای شرقی . زنگباری . سیاه پوست . (از فرهنگ فارسی معین ج 2 و 5). منسوب به زنگ . مصری . حبشی و مردم سیاه رنگ و مردم بیابانی و وحشی و مردم ابله . ج ، زنگیان . (ناظم الاطباء). باشنده...