کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دواعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دواعی
/davā'i/
معنی
= داعیه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دواعی
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (اِ.) جِ داعیه ؛ سبب ها، انگیزه ها.
-
دواعی
لغتنامه دهخدا
دواعی . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ داعیة به معنی سببها. اسباب . انگیزه ها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).به معنی خواهشها و باعثهاست . (از آنندراج ) (از غیاث ) : از موجب نفرت و دواعی وحشت استعلام کرد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). دواعی همت و بواعث نهمت ایشان محرک...
-
دواعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ داعیَّة] [قدیمی] davā'i = داعیه
-
واژههای مشابه
-
توفر دواعی
لغتنامه دهخدا
توفر دواعی . [ ت َ وَف ْ ف ُ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اسم مرکب ) نزد شعرا آن است که چیزی راذکر کنند که برای تحصیل آن جمیع اسباب بود. مثال :بر کشتن من رسیده ای مست ای کافر ترک تیغ دردست .(کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
دواعی الدهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] davā'iyoddahr حوادث روزگار؛ دواعی دهر.
-
واژههای همآوا
-
دوائی
لغتنامه دهخدا
دوائی . [ دَ ](ص نسبی ) دوایی . به زیادت یاء مزیدعلیه ، و این تصرف فارسیان متأخر است و در قدیم نبود. (از آنندراج ) (از غیاث ). منسوب به دوا. طبی . (ناظم الاطباء). دارویی . منسوب و مربوط به دوا. که خاصیت دارو دارد. رجوع به دارویی شود. || معتاد به الک...
-
جستوجو در متن
-
داعیه
فرهنگ فارسی معین
(یَ یا یِ) [ ع . داعیة ] (اِ.) سبب ، موجب . ج . دواعی .
-
تناوب کردن
لغتنامه دهخدا
تناوب کردن . [ ت َ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنوبت آمدن . بنوبت روی آوردن : و از آن وقت باز دواعی ادبار تجاوب نمود و قوافل حرمان خذلان تناوب کرد. (جهانگشای جوینی ). رجوع به تناوب شود.
-
سموم
لغتنامه دهخدا
سموم . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سم . یعنی زهرها. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : سر حد بادیه ست روان پاش بر سرش تریاق روح کن ز سموم معطرش . خاقانی .سموم افاعی ظلم را بتریاق دواعی انصاف تدارک میکنند. (سندبادنامه ص 118).رجوع به سم شود.
-
محرص
لغتنامه دهخدا
محرص . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) آزمند و راغب کننده بر چیزی . (از اقرب الموارد). کسی که تحریص میکند و تحریک می نماید. (از ناظم الاطباء). در حرص وآز اندازنده . (غیاث ) (آنندراج ) : دواعی همت و بواعث نهمت ایشان محرک عزم و محرص قصد سلطان شد.(ترجمه ٔ تاریخ...
-
تجاوب
لغتنامه دهخدا
تجاوب . [ ت َ وُ ](ع مص ) یکدیگر را جواب دادن . (زوزنی ). تحاور. (زوزنی ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). با یکدیگر جواب دادن . (دهار). جواب گفتن بعضی مر بعض را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : و از آن وقت با...
-
مجاذبت
لغتنامه دهخدا
مجاذبت . [ م ُ ذَ ب َ / م ُ ذِ ب َ ] (ع مص ) مجاذبة. منازعت کردن : و ملک می داند ... که میان من و گاو هیچ چیز از اسباب منازعت و دواعی مجاذبت و عداوت قدیم ... نبود. (کلیله و دمنه ). یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست ، برادر دیگر را که مجاذب...