کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دواب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ستوران
واژگان مترادف و متضاد
چارپایان، حیواناتبارکش، دواب، مواشی ≠ ددان، وحوش
-
کارمزد
لغتنامه دهخدا
کارمزد. [م ُ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ ولوپی در مغرب دوآب .
-
علفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: علفَة] [قدیمی] 'alafe آنچه از خوراک و لوازم دیگر که در قدیم پادشاهان برای پذیرایی سفرا و ملازمان و دواب آنان میدادند.
-
گمه
لغتنامه دهخدا
گمه . [ گ ُ م َ / م ِ ] (اِ) نام رستنیی باشد مانند رازیانه و آنرا گوسفند و شتر و دواب خورند و بعربی قزاح گویند. (برهان ).
-
دام
واژگان مترادف و متضاد
۱. بند، تله، تور، جال، نژنگ ۲. چهارپا، دواب، ستور ≠ دد
-
ستور
واژگان مترادف و متضاد
انعام، چارپا، حیوان، بارکش، دواب (اسب، قاطر، الاغ، یابو ) ≠ دد، وحش
-
کرایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: کراء] kerāye ۱. مزد؛ اجرت.۲. پولی که مستاجر بابت اجارۀ خانه، مغازه، یا دواب بدهد؛ کرا.
-
دابه
فرهنگ فارسی معین
(بَّ) [ ع . دابة ] (اِ.) 1 - هر حیوانی که روی زمین راه رود. 2 - چارپا. ج . دواب .
-
باقلا
لغتنامه دهخدا
باقلا. [ ] (اِخ ) قریه ای است به هرسین کرمانشاه و رود گاماسب و قره سو در غربی این قریه بهم پیوندد و نام دوآب گیرد. (یادداشت مؤلف ).
-
بشخور
لغتنامه دهخدا
بشخور. [ ب ُ ] (اِ) بشخوار. نیم خورده و بازمانده آب دواب را گویند و به عربی سؤر خوانند. (برهان ). آبی که از دواب بازماند در وقت خوردن و به عربی سؤر نامند. (سروری ). مؤلف انجمن آرا و بنقل از آن آنندراج پس از نقل عبارت برهان آرند: بظن مؤلف بازمانده...
-
صواب گفتن
لغتنامه دهخدا
صواب گفتن . [ ص َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) درست گفتن . صحیح گفتن . بواقع گفتن . بحقیقت گفتن . تسدید. اصابة. مقابل خطا گفتن : بنطق آدمی بهتر است از دواب دواب از تو به گر نگوئی صواب . سعدی .رجوع بصواب و صوابگوی شود.
-
یغنعلی تپه
لغتنامه دهخدا
یغنعلی تپه . [ ی َ ع َت َ پ َ / پ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میان دوآب شهرستان مراغه ، واقع در 4هزارگزی شوسه ٔ میان دوآب . سکنه ٔ آن 709 تن است . آب آن از زرینه رود و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
گله
لغتنامه دهخدا
گله . [ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان دوآب بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
کنامگاه
لغتنامه دهخدا
کنامگاه . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) چراگاه دواب : و چهارصد گزی زمین ... و به عهد ملک سعید اردشیر کنامگاه اسبان تازی او بود. (تاریخ طبرستان ).
-
حشم
واژگان مترادف و متضاد
۱. غنم، چهارپا، دواب ۲. موکب، ۳. نعمت ۴. مال، مالومنال ۵. چاکران، خدمتکاران ۶. خویشان، اقوام، وابستگان ≠ بیگانگان، غریبه