کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ده و گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ده و گیر
لغتنامه دهخدا
ده و گیر. [ دِ هَُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داد و ستد. (ناظم الاطباء). دادن و ستدن . بده و بگیر. (از شرفنامه ٔ منیری ). || ده و دار. (ناظم الاطباء). بزن و بگیر. هیاهوی دو سپاه درهم افتاده . همهمه و غلغله ٔ جنگ : ده و گیر برخاست با دار و بردهوا چون ب...
-
واژههای مشابه
-
کبوترگاه ده
لغتنامه دهخدا
کبوترگاه ده . [ ک َ ت َ دِ ] (اِخ ) دهی از توابع شهرستان آمل . رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 153 شود.
-
enabler 2
میدانده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد، روانشناسی] فردی که کارهای او سبب میشود که دیگری، عموماً یک معتاد، با پیامدهای ناگوار رفتارش روبهرو نشود
-
فام ده
لغتنامه دهخدا
فام ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) بستانکار. طلبکار. وامخواه . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فامدار شود.
-
ولام ده
لغتنامه دهخدا
ولام ده . [ وَ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 595 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
هم ده
لغتنامه دهخدا
هم ده . [ هََ دِه ْ ] (ص مرکب ) دو تن که در یک ده زاده شوند یا در یک ده زندگی کنند. (یادداشت مؤلف ).
-
ده دلی
فرهنگ فارسی معین
(دَ دِ) (حامص .) تشویش ، اضطراب .
-
ده کیا
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِمر.) رئیس ده ، دهخدا.
-
ده ودار
فرهنگ فارسی معین
(دِ هُ) (اِمر.) داروگیر، کروفر.
-
ده وگیر
فرهنگ فارسی معین
(دِ هُ) (اِمر.) گیرودار، جنگ .
-
سیاهی ده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص فا.) خجل سازنده .
-
کون ده
فرهنگ فارسی معین
(دِ یا دَ) (ص فا.) مفعول ، امرد.
-
جورین ده
لغتنامه دهخدا
جورین ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طارم علیای بخش سیردان شهرستان زنجان . رجوع بفرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 شود.
-
پیرایه ده
لغتنامه دهخدا
پیرایه ده . [ را ی َ / ی ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) که پیرایه دهد. که در زیور گیرد. که متحلی سازد : روشن کن آسمان به انجم پیرایه ده زمین بمردم .نظامی .