کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهن دره کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دهن دوختن
لغتنامه دهخدا
دهن دوختن . [ دَ هََ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه است از خاموشی گزیدن و سکوت ورزیدن . (یادداشت مؤلف ) : از آن مرد دانا دهن دوخته است که بیند که شمع از زبان سوخته ست .سعدی (بوستان ).
-
دهن دوخته
لغتنامه دهخدا
دهن دوخته . [دَ هََ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که دهان از گفتن بربندد. دهان بسته . زبان بسته . خاموشی گزیده : کم سخنی دید دهن دوخته چشم و زبانی ادب آموخته . نظامی .و رجوع به دهن دوختن شود.
-
دهن رود
لغتنامه دهخدا
دهن رود. [ دَ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 37هزارگزی شمال باختری خوسف . دارای 180 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
دهن گیره
لغتنامه دهخدا
دهن گیره . [ دَ هََ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خوردنی قلیل . چیزی که خورند. صبحانه . لقمةالصباح . چاشنی بامداد. لهنه . زیرقلیانی . نهاری . ناشتایی . (یادداشت مؤلف ).
-
دهن باز
لغتنامه دهخدا
دهن باز. [ دَ هَم ْ ] (ص مرکب ) خندان چنانکه در پسته و امثال آن . که دهان باز دارد. (یادداشت مؤلف ) : لاله تو گویی چو طفلکی است دهن بازلبش عقیقین و قعر کامش اسود.منوچهری .
-
دهن بند
لغتنامه دهخدا
دهن بند. [ دَ هَم ْ ب َ ] (نف مرکب ) که دهان خود یا دیگری را ببندد. || (اِ مرکب ) بند. بنددهن . دهان بند. چیزی که با او دهان کسی بند توان کرد اعم از آنکه تعویذ باشد یا غیر آن . (از آنندراج ) : بهتر از سیری دهن بندی نباشد شیر راغافل است آن کس که مال ا...
-
دهن بینی
لغتنامه دهخدا
دهن بینی . [ دَ هَم ْ ] (حامص مرکب ) صفت و چگونگی دهن بین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهن بین شود.
-
دهن پاره
لغتنامه دهخدا
دهن پاره . [ دَ هَم ْ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدزبان . بی آبرو. بی حیا و شوخ چشم . کسی که جلو زبانش را نمی تواند بگیرد. (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
دهن تنگ
لغتنامه دهخدا
دهن تنگ . [ دَ هََ ت َ ] (ص مرکب ) تنگ دهن . که دهانی تنگ دارد اعم از انسان یا کوزه و شیشه و جز آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ماده ٔ تنگ دهان شود.
-
دهن دار
لغتنامه دهخدا
دهن دار. [ دَ هََ ] (نف مرکب ) زبان آور. سرزبان دار. که مقاصد خود با کمال جرأت و رک و بی ترس تواند ادا کرد. آنکه سخنان خویش را بی هراس و کمی بی شرمی گوید. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به زبان دار شود.
-
دهن دریده
لغتنامه دهخدا
دهن دریده . [ دَ هََ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دهان وی دریده باشد : بر پسته که شد دهن دریده عناب ز دور لب گزیده . نظامی . || کنایه است از هرزه چانه و یاوه گوی و هرزه درای و فحاش و بی شرم و بی حیا. (ناظم الاطباء) (از برهان ). وقیح و بی شرم در گفتار...
-
دهن سوز
لغتنامه دهخدا
دهن سوز. [دَ هََ ] (نف مرکب ) که دهان سوزاند به علت گرمی . که دهان را بسوزاند. سوزنده ٔ دهان . (یادداشت مؤلف ).- آش دهن سوز ؛ آشی بس لذیذ که منتظرسرد شدن آن نشوند. آشی که از غایت خوش طعمی داغ و پف نکرده خورند. (یادداشت مؤلف ).- آش دهن سوزی نبودن ؛...
-
دهن گشاد
لغتنامه دهخدا
دهن گشاد. [ دَهََ گ ُ ] (ص مرکب ) که دهانی باز و گشاده دارد؛ کوزه و شیشه ٔ دهن گشاد. مقابل دهن تنگ . (یادداشت مؤلف ).
-
دهن لغ
لغتنامه دهخدا
دهن لغ. [ دَ هََ ل َ ] (ص مرکب ) یا دهن لق . ذعذاع . آنکه اسرار خود یا دیگران را عادتاً بازگوید. که سخن نگاه ندارد. که راز نگاهدار نباشد. (یادداشت مؤلف ). || که یاوه بسیارگوید. (یادداشت مؤلف ). || که دشنام بسیار دهد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دهن...
-
دهن لق
لغتنامه دهخدا
دهن لق . [ دَ هََ ل َ ] (ص مرکب ) دهن لغ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهن لغ شود.