کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهن دره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دهن دره
/dahandarre/
معنی
= خمیازه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دهن دره
لغتنامه دهخدا
دهن دره . [دَ هََ دَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خمیازه و تثاوب و پاسک و پاشک و فاژ. (ناظم الاطباء). خامیازه . هاک . بیاستو. دهان دره . آسا. (یادداشت مؤلف ). دهان دره که خمیازه باشد. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) : کسی را که چشمی رسد ناگهان دهن دره اش اوف...
-
دهن دره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dahandarre = خمیازه
-
دهن دره
دیکشنری فارسی به عربی
تثاوب
-
دهن دره
لهجه و گویش تهرانی
خمیازه
-
واژههای مشابه
-
گنده دهن
لغتنامه دهخدا
گنده دهن . [ گ َ دَ/ دِ دَ هََ ] (ص مرکب ) گنده دهان : و لشکر این علویان دانی که باشند کفشگران درغایش و دباغان آوه و... گنده دهنان ورامین ... (کتاب النقض ص 474).
-
نوشین دهن
لغتنامه دهخدا
نوشین دهن . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) نوشین دهان .
-
غنچه دهن
لغتنامه دهخدا
غنچه دهن . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ هََ ] (ص مرکب ) بمعنی غنچه دهان . رجوع به غنچه دهان شود.
-
فراخ دهن
لغتنامه دهخدا
فراخ دهن . [ ف َ دَ هََ ] (ص مرکب ) کنایت از پرگوی و بی صرفه گوی است . (از آنندراج ). بسیارگو و بدزبان . (انجمن آرا). اوسق . (منتهی الارب ). بسیارگو و پوچ گو و هرزه چانه و بدزبان . (برهان ). رجوع به فراخ دهان شود.
-
هرزه دهن
لغتنامه دهخدا
هرزه دهن . [ هََ زَ / زِ دَ هََ ] (ص مرکب ) آنکه سخن خود را نسنجیده گوید و سخنان بیهوده و یاوه از دهانش برآید. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
یک دهن
لغتنامه دهخدا
یک دهن . [ ی َ / ی ِ دَ هََ ] (ق مرکب ) به قدر یک دهان . به اندازه ٔ یک دهن . دهانی : زان زنخدان یک دهن حلوای سیب گر دهد می دارم از جان بهترش . میرزا صادق دستغیب (از آنندراج ).تا لب مشکل گشایت یک دهن خندیده است نیشکر بی عقده روید از شکرزار دلم . سالک...
-
دهن چاییدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ هَ. دَ) (مص ل .) (عا.) کنایه از: از عهده برنیامدن ، بی پاسخ گذاشتن .
-
شیرین دهن
فرهنگ فارسی معین
(دَ هَ) (ص مر.) خوش سخن .
-
ابن دهن
لغتنامه دهخدا
ابن دهن . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) طبیب بیمارستان برامکه . یکی از نَقَله و مترجمین از هندی به عربی و ازجمله ٔ کتبی که نقل کرده است کتاب استنکرالجامع. کتاب سند ستاق (صفوةالنجح ). (از ابن الندیم ). رجوع به ابن دهان طبیب ناقل کتب هند شود.
-
فراخ دهن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ هَ) 1 - کسی که دهان گشاد دارد. 2 - کنایه از: آدم پر حرف .