کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دهنه
/dahne/
معنی
= دهنج
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
افسار، عنان، لجام، لگام، مهار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دهنه
واژگان مترادف و متضاد
افسار، عنان، لجام، لگام، مهار
-
دهنه
لغتنامه دهخدا
دهنه . [ دَ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس . واقع در 7هزارگزی شمال کلاله با 600 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گرگان و چاه . راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
دهنه
لغتنامه دهخدا
دهنه . [ دَ هََ ن َ ] (اِ مرکب ) هرچیز همانند و شبیه به دهان . || ثقبه و سوراخ . || چاک و شکاف . || سوفار. (ناظم الاطباء). || کناره ٔ دریا و سرحد. (غیاث ). || مدخل چنانکه در غار و چاه . (یادداشت مؤلف ). دهانه ٔ آب و خیک و امثال آن . (از آنندراج ). م...
-
دهنه
لغتنامه دهخدا
دهنه . [ دُه ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان . واقع در 47هزارگزی شمال باختری ابهر با 348 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
دهنه
لغتنامه دهخدا
دهنه . [ دُه ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان . واقع در 49هزارگزی شمال باختری سیردان . با 325 تن سکنه . آب : از رودخانه ٔ بابالنگ . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
دهنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dahne = دهنج
-
دهنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] dahane ۱. = دهانه۲. میلۀ آهنی وصل به افسار که در دهان اسب میافتد.۳. لگام.۴. واحد شمارش مغازه.
-
دهنه
دیکشنری فارسی به عربی
طائرة , فجوة , کمامة , لجام
-
دهنه
لهجه و گویش تهرانی
واحدشمارش چاه، مغازه، کاروانسرا/مهار
-
واژههای مشابه
-
دهنة
لغتنامه دهخدا
دهنة. [ دَ ن َ ] (ع مص ) چرب کردن سر را به روغن و ترنمودن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج العروس ج 9 ص 305). دهن . (ناظم الاطباء). رجوع به دهن شود.
-
دهنة
لغتنامه دهخدا
دهنة. [ دِ ن َ ] (ع اِ) یکی از دهن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
دهنة
لغتنامه دهخدا
دهنة. [ دُ ن َ ] (ع اِ) پاره ای از روغن . ج ، ادهان و دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به دهن شود.- هو طیب الدهنة ؛ او بوی خوش دارد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
mooring bridle
دهنۀ مهار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] طناب یا زنجیری که دو سر آن را به عرشۀ شناور میبندند و طناب یدککشی به میانۀ آن وصل میشود
-
دهنه اخلمد
لغتنامه دهخدا
دهنه اخلمد. [ دَ هََ ن ِاَ ل َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 76هزارگزی شمال باختری مشهد با 348 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).