کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دهش
/dahaš/
معنی
متحیر شدن؛ سرگشته شدن؛ رفتن عقل از عشق یا از بیخودی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
احسان، انعام، بخشش، بخشندگی، بذل، داد، عطا، موهبت، هبه
دیکشنری
charity, donation, endowment, generosity, grant, handout, offering, tip
-
جستوجوی دقیق
-
دهش
واژگان مترادف و متضاد
احسان، انعام، بخشش، بخشندگی، بذل، داد، عطا، موهبت، هبه
-
دهش
فرهنگ فارسی معین
(دِ هِ) [ په . ] (اِمص .) بخشش ، کرم .
-
دهش
فرهنگ فارسی معین
(دَ هَ) [ ع . ] (اِ.) سطوت خاصی است که خرد محب را از جهت هیبت محبوب خود مصدوم کند.
-
دهش
لغتنامه دهخدا
دهش . [ دَ ] (ع مص ) متحیر ساختن و بردن عقل کسی را. (ناظم الاطباء).
-
دهش
لغتنامه دهخدا
دهش . [ دَ / دِ هَِ ] (اِمص ) از ده (ماده ٔ مضارع دادن ، به معنی بخشیدن به اضافه ٔ شین اسم مصدری ) جود. هبه . سخا.بذل . رادی . بخشندگی . جوانمردی . عارفه . معروف . (یادداشت مؤلف ). همت و بخشش و عطا و کرم و سخاوت . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از لغت ...
-
دهش
لغتنامه دهخدا
دهش . [ دَ هََ ] (ع مص ) متحیر و سرگشته شدن یا عقل کسی رفتن از فراموشی یا از بیخودی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سرگشته شدن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). خیره شدن . (دهار). || سرگشتگی از عشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ...
-
دهش
لغتنامه دهخدا
دهش . [ دَ هَِ ] (ع ص ) متحیر و عقل رفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
دهش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] dahaš متحیر شدن؛ سرگشته شدن؛ رفتن عقل از عشق یا از بیخودی.
-
دهش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: dahišn] ‹دهشت› [قدیمی] de(a)heš بخشش؛ عطا؛ کرم؛ داشات؛ داشاد؛ داشن.
-
دهش
دیکشنری فارسی به عربی
اعط , سخاء
-
واژههای مشابه
-
نیکی دهش
لغتنامه دهخدا
نیکی دهش . [ دِ هَِ ] (ص مرکب ) نیکی کننده . محسن . (فرهنگ فارسی معین ). معطی الخیر. (یادداشت مؤلف ) : یکی طاس می بر کفش برنهادز یزدان نیکی دهش کرد یاد. فردوسی .ز نیکی دهش آفرین بر تو بادفلک را گذر بر نگین تو باد. فردوسی .سر نامداران زبان برگشادز دا...
-
داد و دهش
لغتنامه دهخدا
داد و دهش . [ دُ دَ هَِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع . عطا و بخشش . عدل و سخا : بفرمان یزدان پیروزگربداد و دهش تنگ بسته کمر. فردوسی .بداد و دهش دل توانگر کنیداز آزادگی بر سر افسرکنید. فردوسی .بر آن نیز گنجی پراکنده کردجهانی بداد و دهش زنده کرد....
-
داد و دهش
فرهنگ گنجواژه
سخاوت، بخشش، عدالت