کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
دحر
لغتنامه دهخدا
دحر. [ دَ ] (ع مص ) راندن . دور نمودن . (منتهی الارب ). دفع. طرد. دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). || بازداشتن . || نشاطی شدن . || سرگشته شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
دَّهْرِ
فرهنگ واژگان قرآن
در اصل به معناي طول مدت عالم از اول پيدايش تا آخر انقراض آن بوده ، و در آيه شريفه "هل اتي علي الانسان حين من الدهر" به همين معنا است ، ولي بعد از آن هر مدت طولاني را هم دهر گفتهاند .
-
جستوجو در متن
-
دهور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ دَهر] [قدیمی] dohur = دهر
-
حرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hars = دهر
-
زمانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zamānak] zamāne دهر؛ روزگار.
-
صروف الدهر
لغتنامه دهخدا
صروف الدهر. [ ص ُ فُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) حدثان دهر. نوائب دهر. گردش روزگار. رجوع به صروف دهر و صروف شود.
-
دواعی الدهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] davā'iyoddahr حوادث روزگار؛ دواعی دهر.
-
عتک
لغتنامه دهخدا
عتک . [ ع َ ] (ع اِ) دهر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یقال مضی علیه عتک ؛ أی دهر. (اقرب الموارد).
-
ابوالهیثم
لغتنامه دهخدا
ابوالهیثم . [ اَ بُل ْ هََ ث َ ] (اِخ ) ابن نصربن دهر الأسلمی . محدث است و از پدر خود نصربن دهر روایت کند.
-
گیتی
واژگان مترادف و متضاد
آفاق، جهان، دنیا، دهر، عالم
-
دهور
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ ع . ] (اِ.) جِ دهر.
-
زمانه
فرهنگ فارسی معین
(زَ نِ) (اِ.) روزگار، دهر.
-
دهریة
لغتنامه دهخدا
دهریة. [ دَ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) دهریه . منسوب به دهر. || (اِخ ) قائلین به قدم دهر. (یادداشت مؤلف ). گروهی از کفار باشند و به قدمت دهر قائل شده اندحوادث را بطور کلی به دهر نسبت دهند. در قرآن مجید از این گروه خبر داده آنجا که می فرماید: و قالوا ما هی...
-
حیری
لغتنامه دهخدا
حیری . [ ح َ ری ی ] (ع اِ) حَیری ﱡالدَّهر و حاری دهر و حیری دهر. یعنی ابداً.(اقرب الموارد). گاهی [ هیچگاه ] . (منتهی الارب ).