کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهرود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دهرود
/dahrud/
معنی
سازی که ده زه داشته باشد. Δ میگویند باربد این ساز را مینواخته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دهرود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دهرود› (موسیقی) [قدیمی] dahrud سازی که ده زه داشته باشد. Δ میگویند باربد این ساز را مینواخته.
-
واژههای مشابه
-
دهرود بالا
لغتنامه دهخدا
دهرود بالا. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بوشگان بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 84هزارگزی شمال خورموج . سکنه ٔ آن 200 تن . آب از چشمه و چاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
دهرود پایین
لغتنامه دهخدا
دهرود پایین . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بوشگان بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقعدر 84هزارگزی شمال خاوری خورموج و باختر کوه نی سرو.سکنه ٔ آن 200 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
واژههای همآوا
-
ده رود
لغتنامه دهخدا
ده رود. [ دَه ْ ] (اِ مرکب )(اصطلاح موسیقی ) سازی است که باربد می نواخته و ده زه و وتر داشته است . (گنجینه ٔ گنجوی ص 68) : حدیث باربدبا ساز ده رودهمان آرامگاه شه به شهرود.نظامی .
-
ده رود
لغتنامه دهخدا
ده رود. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی ) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 49هزارگزی جنوب فیروزآباد. سکنه ٔآن 284 تن . آب از رودخانه ٔ فیروزآباد تأمین می شود.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است در شش فرسنگی میانه ٔ ش...
-
ده رود
لغتنامه دهخدا
ده رود. [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردانگه ٔ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 317 تن سکنه است . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
جستوجو در متن
-
شهرود
لغتنامه دهخدا
شهرود. [ ش َ ] (اِخ ) نام شهری است در ملک عراق که خسرو پرویز بر لب رودخانه ٔ شهرود بنا کرده بود و بنام آن رودخانه موسوم ساخته . (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) : شدنداز مرز موقان سوی شهرودبنا کردند شهری از می و رود.نظامی .مرا آن روز شادی کرد بدرودکه...
-
محال اربعه
لغتنامه دهخدا
محال اربعه . [ م َ حال ْ ل ِ اَ ب َ ع َ ] (اِخ ) چهار ناحیه از بلوکات ولایت قشقائی فارس است به طول 66هزار گز از دشت دال به امامزاده شاهی و عرض 24هزار گز از قریه ٔ پنج شیر به احمدآباد. حد شمالی آن فیروزآباد و شرقی قیر و کارزین ، جنوبی ، خنج و غربی بلو...
-
بوشگان
لغتنامه دهخدا
بوشگان . (اِخ ). یکی از دهستان های نه گانه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر است که از شمال به ارتفاعات بزپر و کوه گیسگان و سرمشهد و از خاور به ارتفاعات والان و خراشیند و از جنوب به کوههای درویش و دار و رئیس غلام و شنبه و از باختر بدهستان حومه ٔ خورموج و بخ...
-
چهاردانگه
لغتنامه دهخدا
چهاردانگه . [ چ َ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ بخش هوراند شهرستان اهر. در شمال بخش واقع است . آب و هوای آن معتدل مایل به گرمی است . از شمال و باختر به دهستان گرمادوز، از جنوب به دهستان های دودانگه و دیکله ، و از خاور به دهستان انگوت مح...
-
باربد
لغتنامه دهخدا
باربد. [ ب ُ / ب َ ] (اِخ ) جهرمی یا باربُذ . نام مطرب خسروپرویز است . گویند اصل او از جهرم بوده که از توابع شیراز است و در فن بربطنوازی و موسیقی دانی عدیل و نظیر نداشته و سرود مسجع از مخترعات اوست و آن سرود را خسروانی نام نهاده بود. (برهان ). گویند ...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...