کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دهره
/dahre/
معنی
۱. نوعی حربۀ دستهدار شبیه ساطور: ◻︎ دهر قصاب ناجوانمرد است / دهرهاش بهرۀ رقاب و صدور (حسین وفایی: مجمعالفرس: دهره).
۲. داس.
۳. شمشیر.
۴. شمشیر دودم: ◻︎ پیکر هر طلسم از آهن و سنگ / هر یکی دهرهای گرفته به چنگ (نظامی۴: ۶۵۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
cutlas, cutlass
-
جستوجوی دقیق
-
دهره
فرهنگ فارسی معین
(دَ رَ یا رِ) (اِ.) = داره . دهار: 1 - نوعی حربة دسته دار که دسته اش آهنین و سرش مانند داس است . 2 - داس . 3 - شمشیر کوچک دو د مه که سر آن مانند سر سنان باریک و تیز می باشد.
-
دهره
لغتنامه دهخدا
دهره . [ دَ رَ ] (اِ) حربه ٔ دسته دار مر مردم گیلان و مازندران را که دسته اش از آهن و سرش مانند داس و در غایت تیزی است که بدان درخت تیز اندازند. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : تبر بر نارون گستاخ می زدبه دهره سروبن ...
-
دهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] dahre ۱. نوعی حربۀ دستهدار شبیه ساطور: ◻︎ دهر قصاب ناجوانمرد است / دهرهاش بهرۀ رقاب و صدور (حسین وفایی: مجمعالفرس: دهره).۲. داس.۳. شمشیر.۴. شمشیر دودم: ◻︎ پیکر هر طلسم از آهن و سنگ / هر یکی دهرهای گرفته به چنگ (نظامی۴: ۶۵۹...
-
واژههای مشابه
-
دَهر،دَهره
لهجه و گویش تهرانی
داس علف چینی،داس بلند،دست دهره
-
جستوجو در متن
-
بزغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bozqe سلاحی سرد شبیه ساطور؛ دهره.
-
sickle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدبختی، دهره، داس، با داس بریدن، بشکل داس دراوردن
-
راجپور
لغتنامه دهخدا
راجپور. (اِخ ) قصبه ای است در ناحیه ٔ میرات از ایالت دهره دون . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
ضغیغ
لغتنامه دهخدا
ضغیغ. [ ض َ ] (ع اِ) فراخی سال ، و یقال : اقمت عنده فی ضغیغ دهره ؛ ای قدر تمامه ،و کذا اقمنا عنده فی ضغیغ؛ ای خصب . (منتهی الارب ).
-
داسگاله
لغتنامه دهخدا
داسگاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) داسکاله . داسگله . دهره ای بود کوچک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). دهره ٔ کوچک بود که تره و گیاه درودن را بکار آید : چون درآمد آن کدیور مرد زفت بیل هشت و داسگاله برگرفت . رودکی .ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بُر...
-
بی زهره
لغتنامه دهخدا
بی زهره . [ زَ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + زهره ) فاقد زهره . رجوع به زهره شود. || بی جرأت . جبان . ترسو : اگر چه دزد با صد دهره باشدچو بانگش برزنی بی زهره باشد. نظامی .|| بی حمیت و بی شرم . (آنندراج ). بدون تعب و خجلت . || خوش خلق . || صبور و برد...
-
بزغه
لغتنامه دهخدا
بزغه . [ ب ُ غ َ / غ ِ ] (اِ) دهره را گویند و آن حربه ایست دسته دار و سر آن به داس ماند. و بیشتر مردم دارالمرز درخت بدان اندازند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء). امروز در گیلکی داس درو گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و آنرا تب...
-
معضد
لغتنامه دهخدا
معضد. [ م ِ ض َ ] (ع اِ) داس درخت بر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). داس و یا شمشیرمانندی که بدان درخت می برند. ج ، معاضد. (ناظم الاطباء). دهره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سیف که خوار داشته شود به درخت بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شمشیری که ب...
-
بدزهره
لغتنامه دهخدا
بدزهره . [ ب َ زَ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) بددل و ترسنده و واهمه ناک . (برهان قاطع). ترسنده و کم جرأت . (انجمن آرا) (آنندراج ). ترسناک . (غیاث اللغات ). کم دل . جبون . ترسو : سرانداز اگر عاشق صادقی تو بدزهره بر خویشتن عاشقی . سعدی (بوستان ).خُرد مبین دشمن...